شاعر بد، شاعر خوب - نگاه مجتبا پور محسن به مجموعه شعر " اسبها در پیشانیات میدوند"
قائلان به نظریه مرگ مولف خیلی خوشحال نخواهند شد اگر بگویم ترجیح میدهم در یک یادداشت دربارهی یک مجموعه شعر، دربارهی شاعر خوب یا شاعر بدبودن شاعر مورد بحث، اظهارنظر کنم. اگر کمی دقت کنیم این ترجیح منافاتی با مرگ مولف و اقتدار متن ندارد، چرا که در این نوع نگاه، شاعر مستقل از متن تعریف نمیشود و بخشی از همان متنی است که پل ریکور میگوید در فراشد خواندن تحقق مییابد. بنابراین میخواهم بررسی کنم که آیا شاعر «اسبها در پیشانیات میدوند» شاعر خوبی است یا شاعر بد؟
البته که در این تعریف، شاعر بد، کسی نیست که چند ترکیب وصفی کلیشهای را زیر هم بنویسد و ادعا کند شعر نوشته است؛ چنین مواردی اصلا در محدودهی قضاوت نگارندهی این متن نمیگنجد. مقصود از شاعر بد، شاعری است که در درجه اول شاعر است، بلد است شعر بنویسد، قریحهی شاعری دارد، اما شعرهای بد مینویسد. این همه توضیح دربارهی تعریف «شاعر بد» شاید زمینهسازی برای قضاوت دربارهی اولین مجموعهی مریم منصوری به نظر برسد؛ اینکه حکم کنم او شاعر بدی است عجالتا به پاسخ «نه» برای این انگاره بسنده میکنم تا نگاهی به شعرهای مجموعهی «اسبها در پیشانیات میدوند» بیندازم. این کتاب مجموعه سه دفتر شعر از منصوری است که پر و پیمانترین دفتر، یعنی دفتر اول، شعرهای عاشقانهای است که البته برکنار از تعریف کلیشهای هجر و فراق نوشته شده و ساختار معنایی منحصر به خود را دارد. منصوری با قریحهای که دارد، سطرهای نابی در شعرهایش خلق کرده که به تنهایی دلنشین هستند: «و پیامهای کوتاهت / که پرواز اضطراب غلطهای املایی است.» (صفحهی 30)
«ترس و فراموشی / لبههای این عکس را خوردهاند.» (صفحهی 25)
جالب اینکه این سطرهای درخشان در شعرهای بدی قرار نگرفتهاند که آنان را «حیف شده» بدانیم. نمیخواهم بگویم ساختار کلام در تمام شعر باید یکسان باشد؛ شعر یقینا برحذر از این استبداد است، اما میتوانم بر ناهمخوانی شیوهی این سطرها و دیگر سطرهای کتاب تامل کنم و بگویم که اتفاقا شعرهای منصوری از آن دسته آثاری نیستند که در آن شاعر جملات معمولی متعددی را سر هم کند تا با یک سطر خوب، برای شعرش آبرو بخرد.
شعرهای کتاب «اسبها در پیشانیات میدوند» ساختاری مرکزگریز دارند. چندمرکزی نیستند، مرکزگریز هستند. یعنی شعر به شکل شعلهای است که دامنهاش بیشتر میشود، تا جایی که در نهایت، خود مرکز به سختی قابل شناسایی است:
«مریض توام / در نخستین شب زمین / و جهان / خاطرهایست از نیمکتی آفتابی / که در آستانهی تابستان / فراموش میشود / دهان / آکنده از گوشت توست / ابرهایی غلیظ / مرگ را / در آستینهامان پیش میبرند / و مه / کُند و لّوند / پاکمان میکند از زمین / قلبم را با دست چپت در مشت بگیر! / تا با اروغهایت بیامیزم / و روی لبهایت بمانم / با کلماتی که به یاد نخواهی آورد.» (صفحات 34 و 33)
با این حال مریم منصوری در بعضی شعرهایش درگیر ترکیبات وصفی
و انتزاعی میشود که ساختاری کهنه دارند و پس از خلق در شعرها، به استعمال زبان روزمره پیوستهاند:
«بر ساحل دریای کودکی / ایستادهام ...»(صفحهی 24)
«از رگهای حادثه» (صفحهی 50)
وجود چنین ترکیباتی به برخی شعرهای کتاب لطمه زده، و زایلشدن تفکر شاعرانه منصوری را به همراه داشته. وقتی شاعری میتواند شعری را که در ادامه میآید، بنویسد نیازی به تکنیکهای نخنما شده ندارد!
«میشد. صدای قدمهایت / در راهرو / انقلابی به پا کند / و تخت را به آتش بکشد / حالا اگر هزار سال هم / در اسکله بمانی / دزدان دریایی / برای ربودنت نقشه نمیکشند / مرد بدون آغوش / سالهاست / در قصههای مادربزرگ هم / جایی ندارد.» (صفحات 44-43)
در ابتدای این یادداشت از شاعر خوب و شاعر بد گفتم و اینکه هردو بیشک شاعرند، اما کیفیت شعرهایشان با توجه به پتانسیلشان زمین تا آسمان فرق میکند. مریم منصوری شاعر خوبی است که شعرهای بدی ننوشته؛ اما به گواه شعرهای کتاب «اسبها در پیشانیات میدوند» میتواند شعرهای بهتری بنویسد.
-----------------------------------------------------------
این مطلب در شماره 32 مجله تجربه منتشر شده است.
شعرهای منصوری از داستان، طرح و پیرنگ بهره برده اند. روایت خطی ،البته گاه گسسته، به شکل گیری جریانی پر شتاب درشعرها منجر شده ، که مخاطب را رها نمی کند. پایین بودن تکنیک های شعر در این دفتر به سلیس شدن زبان کمک کرده است و می توان گفت رابطه مخاطب غیر شاعر با این کتاب بهتر از رابطه شاعران با آن خواهد بود.