شاعر بد، شاعر خوب - نگاه مجتبا پور محسن به مجموعه شعر " اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند"

 

 قائلان به نظریه مرگ مولف خیلی خوشحال نخواهند شد اگر بگویم ترجیح می‌دهم در یک یادداشت درباره‌ی یک مجموعه شعر، درباره‌ی شاعر خوب یا شاعر بدبودن شاعر مورد بحث، اظهارنظر کنم. اگر کمی دقت کنیم این ترجیح منافاتی با مرگ مولف و اقتدار متن ندارد، چرا که در این نوع نگاه، شاعر مستقل از متن تعریف نمی‌شود و بخشی از همان متنی است که پل ریکور می‌گوید در فراشد خواندن تحقق می‌یابد. بنابراین می‌خواهم بررسی کنم که آیا شاعر «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» شاعر خوبی است یا شاعر بد؟

البته که در این تعریف، شاعر بد، کسی نیست که چند ترکیب وصفی کلیشه‌ای را زیر هم بنویسد و ادعا کند شعر نوشته است؛ چنین مواردی اصلا در محدوده‌ی قضاوت نگارنده‌ی این متن نمی‌گنجد. مقصود از شاعر بد، شاعری است که در درجه اول شاعر است، بلد است شعر بنویسد، قریحه‌ی شاعری دارد، اما شعرهای بد می‌نویسد. این همه توضیح درباره‌ی تعریف «شاعر بد» شاید زمینه‌سازی برای قضاوت درباره‌ی اولین مجموعه‌ی مریم منصوری به نظر برسد؛ اینکه حکم کنم او شاعر بدی است عجالتا به پاسخ «نه» برای این انگاره بسنده می‌کنم تا نگاهی به شعرهای مجموعه‌ی «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» بیندازم. این کتاب مجموعه سه دفتر شعر از منصوری است که پر و پیمان‌ترین دفتر، یعنی دفتر اول، شعرهای عاشقانه‌ای است که البته برکنار از تعریف کلیشه‌ای هجر و فراق نوشته شده و ساختار معنایی منحصر به خود را دارد. منصوری با قریحه‌ای که دارد، سطرهای نابی در شعرهایش خلق کرده که به تنهایی دلنشین هستند: «و پیام‌های کوتاهت / که پرواز اضطراب غلط‌های املایی است.» (صفحه‌ی 30)

«ترس و فراموشی / لبه‌های این عکس را خورده‌اند.» (صفحه‌ی 25)

جالب اینکه این سطرهای درخشان در شعرهای بدی قرار نگرفته‌اند که آنان را «حیف شده» بدانیم. نمی‌خواهم بگویم ساختار کلام در تمام شعر باید یکسان باشد؛ شعر یقینا برحذر از این استبداد است، اما می‌توانم بر ناهمخوانی شیوه‌ی این سطرها و دیگر سطرهای کتاب تامل کنم و بگویم که اتفاقا شعرهای منصوری از آن دسته آثاری نیستند که در آن شاعر جملات معمولی متعددی را سر هم کند تا با یک سطر خوب، برای شعرش آبرو بخرد.

شعرهای کتاب «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» ساختاری مرکزگریز دارند. چندمرکزی نیستند، مرکزگریز هستند. یعنی شعر به شکل شعله‌ای است که دامنه‌اش بیشتر می‌شود، تا جایی که در نهایت، خود مرکز به سختی قابل شناسایی است:

«مریض توام / در نخستین شب زمین / و جهان / خاطره‌ای‌ست از نیمکتی آفتابی / که در آستانه‌ی تابستان / فراموش می‌شود / دهان / آکنده از گوشت توست / ابرهایی غلیظ / مرگ را / در آستین‌هامان پیش می‌برند / و مه / کُند و لّوند / پاک‌مان می‌کند از زمین / قلبم را با دست چپت در مشت بگیر! / تا با اروغ‌هایت بیامیزم / و روی لب‌هایت بمانم / با کلماتی که به یاد نخواهی آورد.» (صفحات 34 و 33)

با این حال مریم منصوری در بعضی شعرهایش درگیر ترکیبات وصفی

و انتزاعی می‌شود که ساختاری کهنه دارند و پس از خلق در شعرها، به استعمال زبان روزمره پیوسته‌اند:

«بر ساحل دریای کودکی / ایستاده‌ام ...»(صفحه‌ی 24)

«از رگ‌های حادثه» (صفحه‌ی 50)

وجود چنین ترکیباتی به برخی شعرهای کتاب لطمه زده، و زایل‌شدن تفکر شاعرانه منصوری را به همراه داشته. وقتی شاعری می‌تواند شعری را که در ادامه می‌آید، بنویسد نیازی به تکنیک‌های نخ‌نما شده ندارد!

«می‌شد. صدای قدم‌هایت / در راهرو / انقلابی به پا کند / و تخت را به آتش بکشد / حالا اگر هزار سال هم / در اسکله‌ بمانی / دزدان دریایی / برای ربودنت نقشه نمی‌کشند / مرد بدون آغوش / سالهاست / در قصه‌های مادربزرگ هم / جایی ندارد.» (صفحات 44-43)

در ابتدای این یادداشت از شاعر خوب و شاعر بد گفتم و اینکه هردو بی‌شک شاعرند، اما کیفیت شعرهای‌شان با توجه به پتانسیل‌شان زمین تا آسمان فرق می‌کند. مریم منصوری شاعر خوبی است که شعرهای بدی ننوشته؛ اما به گواه شعرهای کتاب «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» می‌تواند شعرهای بهتری بنویسد.

-----------------------------------------------------------

این مطلب در شماره 32 مجله تجربه منتشر شده است.

 

 

تلفیق روایت و تصویر - نگاه سمیرا کرمی به مجموعه شعر " اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند"

شعرهای منصوری از داستان، طرح و پیرنگ بهره برده اند. روایت خطی ،البته گاه گسسته، به شکل گیری جریانی پر شتاب درشعرها منجر شده ، که مخاطب را رها نمی کند. پایین بودن تکنیک های شعر در این دفتر به سلیس شدن زبان کمک کرده است و می توان گفت رابطه مخاطب غیر شاعر با این کتاب بهتر از رابطه شاعران با آن خواهد بود.

 

شعر منصوری شعر دهه هشتاد است. شعری که دغدغه های تئوری زدگی را پشت سر گذاشته و می خواهد بیشتر در خدمت الهه شعر باشد. اما این موضوع در خود با تناقضی همراه شده که جای اندیشه دارد، چرا شعرهای این مجموعه از شروع درخشان ، یا لاقل به درخشانی سطرهای میانی و پایانی شعرها، برخوردار نشده است.  شروع شعر طنابی است که به گردن مخاطب می افتد و او را به درون شعر می کشد اگر این طناب سست و نازک باشد مخاطب ممکن است شعر را ادامه ندهد.

 

مثلا در شعر 2 سطر اول، سکته­ی وزنی وجود دارد که زیبایی شناسی مخاطب را تحریک نمی کند"از این بیابان دست بکش/ملافه ای که در آب میپیچد جنازه نهنگی است /که نوشتن نمی دانست /و خواب سفیدش/ هر شب / بر لب هایمان تاول می زد".در این شعر از سطر دوم به به بعد تصاویر درخشان و زیبایی به شعر تزریق می شود و اگر شعر با سطر دوم یا حوم شروع می شد، شروعی و محکم و تکان دهنده داشت.

 

دومین نکته ای که باید درباره شعر منصوری به آن اشاره کرد موسیقی درونی است موسیقی که گاهی به وزن تنه می زند مثل " بیهوده شعله می کشد/دوباره/چشم های تو" اما خوشبختانه سریع از وزن به همان لحن های روزمره اما موسیقیایی بر می گردد ، موسیقی که به پختگی زبان شعرها کمک کرده است " عادی ترین لباس/تا گم شوم میان هزار زن/هزار خاطره/چادر سیاه/ بیهوده شعله می کشند دوباره چشم های تواسب ها در پیشانی ات می دوند سیاه نور می دود پشت پرده ها باقی است از این میان بوی تنت تنها بر این پلنگ مچاله بر این پتو"

 

بارزترین ویژگی شعرهای این مجموعه تصاویری است که بی واهمه و هراس از تطویل شعر یا کسالت بارگی به زیر پوست شعر می روند و در شعر حل می شوند اما تغزل و تصویر برای خلق شعر ماندگار عناصری نا کافی هستند و تا شاعر نتواند اندیشگاه و فلسفه ی ذهنی خود را در شعرش متبلور کند نمی تواند مخاطب را به هیجان شعر ناب برساند. در اکثر شعرهای مجموعه"اسب ها در پیشانی ات می دوند" تغزل و دوست داشتن محور برجسته ی شعر است که هستی شناختی شاعر بر آن اساس چیده می شود. شاعر باید بتواند از لایه های دوست داشتن و دوست داشته شدن عبور کند به درک اشیا و جهان برسد تا بتواند باآشنایی زدایی مخاطب را در سیطره بگیرد. وگرنه شعر در سطح تجارب شخصی عاشقانه باقی خواهد ماند.

 

با این همه اولین مجموعه شعر مریم منصوری برای اولین مجموعه شعر آنقدر خوب است که باید به انتظار مجموعه های بعدی او نشست .

-----------------------------------------------------------------------------------

این مطلب در  روزنامه فرهیختگان منتشر شده است.

چشم اندازي زنانه-  درنگي كوتاه بر مجموعه شعر «اسب ها در پيشاني ات مي دوند»

 

* عباس عبدی

 

«اسبي ميان پله ها خفته است/ اسبي كه اتفاق هاي پشت در را حرام مي كند/ اسبي مست/ آفتاب و پولك هاي سليس سپيدار/ اسبي كه شايعه باد را به گوش نمي گيرد/ رازي/ كه براي تمام درختان/ بديهي است/ و خانه/ از صبح و باران/ گيج مي شود. »

مريم منصوري را در دو/ سه داستان از مجموعه «دو كام حبس» دوست داشتم و حالادر مجموعه شعر «اسب ها در پيشاني ات مي دوند» اسير نگاه زنده زنانه او هستم، در چشم اندازي كه با كلماتي صميمي و سرشار از موسيقي، از شب و شهر و زمين و دريا و صندلي خالي و تاريكي و ديوار برپا مي سازد. بركشيدن و بيرون زدن، فعلي است كه شاعر به خود مي پسندد و به ديگري، مردي از آن دست كه با نگاه آرزومند خود به او اعتبار مي بخشد سفارش مي كند.

 شعر مريم منصوري، ساده، دست يافتني، اندوه زده و فضايي كه ترسيم مي كند، شهري، مدرن و مرگ پذير است. باران و باد نقش چنداني در شعرش ندارند، اما گاه چنان تصوير دقيقي از تخت و اتاق و طبقه هفتم بيمارستاني، از ملحفه يي كه شكل نهنگ مي گيرد و سي سي يو مي گويد كه خواننده را از مرگي قريب الوقوع مي ترساند. با همه وجود زندگي را چنگ مي زنند. اين كشاكش بين گرماي كوير سوخته و شعله ور از يك طرف و سرماي دست هايي كه از روي تخت بيمارستان به سوي كسي با صورت پاك شده دراز مي شود، صحنه نسبتا گسترده عرصه حال و احوال مريم منصوري شاعر و تصاوير خون دار، اما اندوهناك، اشعار او را مي سازند.

 اين طور به نظر مي رسد شاعر به ملاحظاتي كه بر من روشن نيست، از نفوذ بيشتر و حركت در فضاهاي آشنايي كه گاه فقط به اشاره يي از آنها ياد مي كند پرهيز دارد.


    بگذار جهان معطل بماند!/ مثل درياچه يي در روز تعطيل، چشم به راهم.
    
    
    
---------------------------------------------------------------

این مطلب در روزنامه اعتماد، شماره 2934 به تاريخ 24/1/93، صفحه 8 (ادب و هنر) منتشر شده است.

شعر خوانی در فرهنگسرای سرو



جمعی از شاعران فردا در نشست ادبی «مهر» در فرهنگسرای سرو شعرخوانی می‌کنند.

به گزارش خبرنگار مهر، در این جلسه شاعرانی چون شهاب مقربین، رسول یونان، گروس عبدالملکیان، رضا چایچی، احمد پوری، رزا جمالی، علیرضا راهب، بهاره رضایی، روجا چمنکار، سعدی گلبیانی، مجید تیموری، مهدی مظفری، عاطفه چارمحالیان، علیرضا عباسی، احسان مهتدی، فریاد ناصری، مهدی مرادی، اهورا گودرزی، مریم منصوری، شبنم سلطانی و سمیرا کرمی شعر می‌خوانند.

نشست ادبی مهر روز چهارشنبه از ساعت 5:30 تا 7:30 در فرهنگسرای سرو واقع در خیابان ولیعصر، ضلع شمالی پارک ساعی، کوچه ساعی دوم برگزار می‌شود و ورود به آن برای عموم علاقه‌مندان آزاد است.




نشست و برخاست در ذهن مخاطب- يادداشتي بر مجموعه شعر" اسب‌ها در پيشاني‌ات مي‌دوند"

 

* مهدي شهسوار

شخصی سازی شعر کاری دشوار است و تنها شاعرانی از پس آن بر می‌آیند که روی کلمه‌ها و جمله‌ها تمرکز لازم را می‌کنند. اما مصائب یک شاعر هنگامی شروع می‌شود که به درجه‌ای از خودآگاهی در
شخصی سازی زبان و فضای شعرش می‌رسد؛ زمانی که او فرمول‌هایی را برای این شخصی سازی می‌یابد، کشف می‌کند که کلمه‌ها و ترکیب‌هایی در شعرش تکرار می‌شوند و باید غربال اندیشه‌اش را به‌دست بگیرد و واژه‌های درشتي که از آنِ دیگران است، جا بگذارد و ریزدانه‌های خودش را الک کند.

پیش می‌آید این تلاش و تجربه، خود تبدیل به مجموعه‌ای از شعرها می‌شود که تلاش شاعر برای کشف کردن زبان شخصی‌اش است. مجموعه شعر «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» نیز به نظر می‌رسد تلاش مریم منصوری است برای یافتن شخصیت شاعرانه‌اش. او در این مجموعه سی و سه شعرش را انتخاب کرده که در تمام آن‌ها خودش و پیرامون‌اش را توضیح می‌دهد. و سعی می‌کند این توضیح‌ها به صورت‌هایی نباشد که پیش از آن شاعران تجربه کرده‌اند. وقتی مریم منصوری می‌خواهد خودش و آنچه را در درونش می‌گذرد توضیح دهد می‌گوید: «پشت دکمه‌های پیرهنم/ کویری‌ست سوخته/ گاه بر سطرها/ شعله می‌کشد.» (ص31)

در ادامه او ذهن مخاطب‌ش را به تصویری سنجاق می‌کند که صدای شلیک از آن‌جا شنیده‌ شده. «پشت تلفن/ دو آهوییم/ گیج/ از صدای شلیک» (همان) و در بند آخر دلیل مهم‌تری برای ثبت شعر ارائه می‌کند که آن ناچاریِ شاعر از تماشاگری‌است. «گله‌هامان می‌گریزند/ ما/ فقط نگاه می‌کنیم و/ باز/ نمی‌توانیم» (32) گلوله خورده و زخمی و زمین گیر و جامانده، شاعر که در اینجا تماشاگر زندگی خودش است، می‌ماند به ثبت لحظه‌هایی که سایه مرگ و رنج روی آن‌ها کشیده شده.بیشتر تصویرهای این مجموعه به همین نسبت رمز پردازانه‌اند و کارشان این است؛ لحظه‌هایی را که نباید پیش می‌آمدند یا نباید اتفاق بیفتند، توضیح بدهند.

 اینکه چندبار تاکید کردم مریم منصوری در روند شخصی سازی شعر، خودش و پیرامونش را «توضیح» می‌دهد به این دلیل است که شاید اولین گام برای دست یافتن به شعری غیر تکراری و شخصی، بیرون ریزی شاعرانه است. مثل کسی که نیاز دارد برای اثبات خود، اعمال و رفتارش را برای اطرافیانش توضیح دهد. این مرحله پیش از وقتی است که کسی نیازی برای توضیح دادن خود نمی‌بیند و تنها برای خودش حرف می‌زند و عمل می‌کند.

اصرار مریم منصوری بر استفاده از تصویرهایی غریب و ترکیب‌هایی کمتر استفاده شده مثل «شاخ زدن بر خورشید» یا « از فرط درخت بودن» و مهم‌تر از آن، تراکم این تصویرها در یک شعر یا بندی از شعر، این حس را به مخاطب القا می‌کند که شاید شاعر خود را در حال قضاوت شدن توسط مخاطب می‌بیند و سعی می‌کند این قضاوت را در عرصه کیفیتِ شاعرانگی‌اش پاسخ دهد. این نکته بی شک بین شعر و خواننده آن فاصله می‌اندازد، اما چیزی که کنجکاوی مخاطب را برای ورق زدن «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» برمی‌انگیزد، سعی شاعر بر زدودنِ حس و عملکرد و معنای آشنای کلمه‌ها و فعل‌ها و اسم‌ها و... است. او ماه را گلوله‌ای بر پیشانی آسمان ترجمه می‌کند و بوسیدن را فعلی بی معنی می‌داند که در لب‌ها تکرار می‌شود.

 جانی که در این مجموعه است نتیجه آشنایی‌زدایی از طریق قلب در معنی واژه‌ها و توضیح درباره ماهیت‌شان در زندگی شاعرانه‌ مریم منصوری است. این یکی از تکنیک‌های شاعر در بیشتر صفحه‌های مجموعه‌اش است که در شخصی سازی شعرش بسیار موثر افتاده و مجموعه را خواندنی می‌کند. این روند در کلِ مجموعه جاری‌ست، اما در جایی کاربردش را از دست می‌دهد که در می‌یابیم تکنیک حاضر، همان شگردی‌است که «شاملو» آن را بارها آزموده و بارورش کرده. ترکیب‌هایی که شاملو از این تکنیک ساخته بسیار آشنایند. مثلِ: و «عشق رطوبت چندش‌انگیز پلشتی‌است.» که منصوری با وجود اجرای زیبایی که از آن ارائه می‌دهد و قلبی تازه از بعضی اسم‌ها و فعل‌ها می‌کند، اما در عمل نامِ شاعری دیگر را به شعرش سنجاق کرده است.

اما منصوری در سطرهایی خودش را نشان می‌دهد که روایت شاعرانه‌ای از یک اتفاق یا دیدار را به نمایش می‌گذارد. در شعر «جای خالی» او شعرش را به همان صورتی شروع می‌کند که بعضی از داستان‌های پست مدرن قصه را می‌آغازند. او تمام ماجرا را در بند اول شعر به تصویر می‌کشد و در انتهای این بند می‌گوید: «و دختری/ از بامِ بلندترین برج/ سیاهی موهایش را/ تا روی زمین ادامه می‌دهد» (ص 75) انگار شاعر در اینجا به شگردی دست می‌یابد که شعرش را تماما از آنِ خود می‌کند و آن پنهان کردنِ خودش است. در جمله یاد شده، فعل مجهول نیست و در حالت معلوم به کار رفته که سبب می‌شود بسامدِ خودآگاهی سوژه یا فاعل بالا برود. هرچند که مریم منصوری با اصرار به شخصی سازی شعر، در بعضی از صفحه‌ها طوری آنها را پیچیده و خاص کرده که شناختن نشانه‌های قابل شناسایی در آنها دشوار است، اما در شعرهایی مثل «جای خالی» دانه‌های ریز واژه‌های خودش را پیدا کرده به شیوه‌ای آن‌ها را روی کاغذ چیده که مخاطب را با شعری روبه‌رو می‌کنه که تنها یک بار سروده شده و برای لذت بردن از آن باید صفحه هفتاد و پنجِ مجموعه شعر اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند، سروده مریم منصوری را خواند.


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اين مطلب در روزنامه آرمان به تاريخ ٢ بهمن ٩٢ منتشر شده است.

شعر و بی اعتباری ساختارهای بنیادین -نگاهی به مجموعه شعر " اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند"

 

 *  امیر حسین افراسیابی ( شاعر و مترجم)

 

 

کتاب "اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند"، مجموعه شعر مریم منصوری را پیش روی دارم. پیش از آن که کتاب را بگشایم، عنوان را سبک – سنگین می‌کنم. حدس می‌زنم که شاعر، در این مجموعه، زبان را به چالش طلبیده باشد، چرا که خود این عنوان سرپیچی از عرف زبان است. کتاب را که باز می‌کنم و می‌بینم حدسم درست است. در این مجموعه، کمتر شعری است که، به روال مرسوم زبان، در پی مرکزیت دادن به مطلب خاصی جز خود زبان باشد. تصویرها بیشتر از غرابتی برخوردارند که امکان دریافت رضایتبخشی را به خواننده متعارف شعر نمی‌دهند. گاهی بندهای شعر از هم گسسته‌اند و بی‌ارتباط با هم به نظر می‌رسند، در نتیجه شعر ساختاری واحد را نمی‌نمایاند.

چرا چنین است؟

یکی از دلیل‌هایش (و شاید تنها دلیل موجه‌اش) می‌تواند این باشد که شاعر کوشش در بیان آن ناگفتنی دارد.

اما آن ناگفتنی چیست؟

 

          پشت دکمه‌های پیرهنم

          کویری‌ست سوخته

گاه بر سطرها

شعله می‌کشد

(ص. 31)

 

این قطعه را چگونه می‌توان معنا کرد؟ کویر سوخته‌ای که پشت دکمه‌های پیراهن است. آیا حسرتی است که بیان کردنش زبان را به آتش می‌کشد؟ این چگونه حسرتی است؟

 

اینجا مایلم نخست به نکته‌ای چند بپردازم و سپس به شعر منصوری باز گردم.

 

دکتر شفیعی کدکنی در کتاب "شاعر آینه‌ها" به بیدل ایراد می‌گیرد که در شعرهایش بی اعتنا به موازین طبیعی زبان فارسی است و "برای درک شعرهای عادی او، هرخواننده از مقداری صرف وقت و کوشش ذهنی ناگزیر است و با اینهمه ممکن است پس از کوشش‌های بسیار به‌جائی نرسد چرا که بسیاری از ابیات شعر او نوعی معماست."

 

استاد شفیعی سپس به سراغ "گویندگان جوان امروزی" هم می‌رود و نصیحتشان می‌کند تا از "عدم موفقیت" بیدل "درس عبرت" بگیرند. به گمان او "تمام نقاط ضعف شعر بیدل را به‌گونه‌های دیگر در آثار این دسته گویندگان جوان امروزی بخوبی می توان دید." زیرا:

 

... آگاهانه می‌کوشند سخنان خود را به‌گونه‌ای ادا کنند که هیچ کس از آن سر در نیاورد... بیدل همۀ کوشش خود را صرف اعجاب خواننده می‌کند و می‌کوشد که او را هرچه بیشتر از میدان اصلی تداعی‌ها و خیال‌های رایج بدور ببرد. بجائی که هنگام بازگشت، خواننده جز تعجب و حیرت، ارمغانی دیگر از این سفر با خویش همراه نیاورد و این گویندگان جوان نیزچنین کوششی دارند ... (ص. 18)  

 

نظر استاد را می توانیم چنین خلاصه کنیم:

 

هر حرکتی که خلاف طبیعت زبان و بدور از طبیعت زندگی باشد، مردود است. اما معنای دیگر این سخن این است که هر حرکتی برعلیه نظام زبان، حتا اگر تلاشی در بازنمائی ابعاد دیگری از واقعیت باشد، پذیرفتنی نیست.

 

مشکل اینجاست که از یک سو خواننده‌ی عادی و حتا خواننده‌ی حرفه ای شعر و از سوی دیگر اساتید محترم ادبیات با شعری که از مرز کلاسیسیسم و مدرنیسم و، در کل، از اصول پذیرفته شده‌ی زبان فراتر رفته باشد بیگانه‌اند. شاید این هم بخشی از مشکل "بحران خواننده" باشد که چندی موضوع گفت و گوی محافل بود. اما جالب اینجاست که استاد شفیعی خود حکایتی نقل می‌کند که گویای ناسازگاری آگاهانه‌ی بیدل با همین اصول پذیرفته شده‌ی زبان است:

 

... روزی میرزا [بیدل] را در مجلس نواب شکرالله خان با شیخ ناصرعلی اتفاق افتاد که با هم صحبت کردند و این غزل:

[نشد آئینۀ کیفیت ما ظاهرآرائی

نهان ماندیم ـ چون معنی ـ بچندین لفظ پیدائی]

در میان آمد. شیخ در مطلع آن سخن کرد. و گفت: آنچه فرموده اید که:

" نهان ماندیم ـ چون معنی ـ بچندین لفظ پیدائی"

خلاف دستور است، چه معنی تابع لفظ است، هرگاه لفظ پیدا گردد، معنی البته ظاهر می گردد. میرزا تبسم کرد و گفت: "معنائی که شما تابع لفظ دارید، آن نیز، لفظی بیش نیست. آنچه "مِنْ حیثُ هِیَ هِی" معنی است به هیچ لفظ در نمی آید، مثلاً حقیقت انسان ..."[1]  (ص. 22) 

 

بگذارید از دیدگاه دیگری به مسئله نگاه کنیم.

 

بر اساس نظریه‌ی ژولیا کریستوا، روان ـ تحلیلگر، فیلسوف و منتقد ادبی فرانسوی، می‌توانیم شعر را زبان لمس یا زبان "نشانه‌ای" (که اصطلاح خود کریستواست) بنامیم. اما این اصطلاح کریستوا را نمی‌توان به طور کامل فهمید، مگر با توجه به تقابل "نشانه‌ای/نمادین[2]". کریستوا "نشانه‌ای" را در برابر "نمادین" قرار می‌دهد.

زبان خشک و جدی مردانه، یعنی زبان عرف، قانون، منطق و به طور کلی نثر، نمادین است، درحالی که زبان  "نشانه‌ای"، زبان کودک، زبان زنانه و زبان شعر است. وارد این بحث مفصل نمی‌شوم که جایش اینجا نیست، اما اشاره‌ای گذرا ضروری می‌نماید.  

اندیشه‌ی کریستوا از لاکان تأثیر گرفته است. بر این اساس کودک در ابتدا خود را جدا از تن مادر نمی‌داند، بلکه بخشی از آن است. اودر این مرحله زبانی ندارد، اما به وجود جریان بدون کلام ِ موزونی از میل‌ها و اشتیاق‌ها در تن خود آگاه است. این میل‌ها نوعی از زبان را تشکیل می‌دهند، هرچند که روند تجربه‌ای که باز می‌نمایند، هنوز فاقد معنا یا بیانی سازمان یافته است، چنان که گریه بخشی از زبان کودک است.

این زبان، زبان لمس است. اما در مرحله‌ی فراگرفتن زبان نمادین، که کودک پس از مرحله‌ی آئینه یا خود شناسی و هم زمان با شناختن پدر به آن پا می‌گذارد، این زبان یا این جریان نشانه‌ای باید سرکوب شود تا تولید سخن سازمان یافته را ممکن سازد. اما، مثل تمام تجربه‌های سرکوب شده، از راه‌های کنترل ناپذیر، دوباره سر برمی‌آورد. از آنجا که پیوندی نزدیک با نخستین تجربه‌ی کودک ازتن پرورنده‌ی مادر دارد، همیشه بارور و همیشه در مخالفت با خطوط سخت و خشک نظم فالوس[3] مرکز است. پیوسته در کار تضعیف آن چیزی است که تجربه‌ی ما را سازمان می‌هد و کنترل می‌ند. بنا بر کریستوا، غریزه‌ نشانه‌ی با خوشحالی تمام ساختارهای رسمی و نمادین را زیر پا می‌ذارد و بی اعتبار می‌ند. و این امری است که بیش از هرجا در شعر اتفاق می فتد. از آنجا که زبان معمول عاجز از بیان آن ناگفتنی است، شاعر، چه بسا که به صورتی ناخودآگاه، تلاش می‌ند تا با زبان بی‌کلام‌ لمس (یا همان زبان نشانه ای) سخن گوید. اما برای این کار وسیله ای جز خود کلام ندارد. اینجاست که به ناچار زبان شاعر از قراردادهای زبان معمول سرباز می‌زند. حال اگر زندگی یک انسان را بر کل تاریخ انسانیت منطبق کنیم، می‌بینیم که زبان ها هر چه بیشتر تحول یافته و پیچیده‌تر شده‌اند، فاصله‌ انسان از طبیعت و غریزه‌هایش بیشتر شده است و یکی از آرزوهای شاعر، شاید، بازگشت به این طبیعت و آن غریزه‌ها باشد.  

 

اما آنچه استاد شفیعی در مورد "گویندگان جوان امروزی" می‌گوید، از نظر ایشان، می‌تواند بیش و کم در مورد شعرهای منصوری نیز صادق باشد، زیرا این شاعر هم به گمان من در پی بیان آن ناگفته است. و زبانی که به کار می برد، نزدیک به زبان لمس است.

 

از این بیابان دست بکش!

ملافه ای که در آب می پیچد

جنازه ی نهنگی است

که نوشتن نمی دانست

و خواب سفیدش

هر شب

بر لب های مان

تاول می زند

 

به غرابت این قطعه از شعر صفحه ی 51 توجه کنید. یکی از معناهای جنازه ی نهنگی که نوشتن نمی داند، یا به عبارت دیگر، برای زبان نمادین فالوس مرکز اهمیتی قائل نیست، و در بیابان به صورت ملافه ای، در آب (!!) می پیچد، می تواند همان وحدت از دست رفته با تن مادر (یا مادر طبیعت) باشد که اکنون چون خوابی سفید (بی نوشته) بر لب هامان تاول می زند، یعنی گفتنی نیست یا همان ناگفتنی است.

 

در ادامه ی شعر می خوانیم:

 

غرق می شوم آخر

در کاسه ی سرم

و گنجشک هائی مرده

در شقیقه ام

کوک می شوند

 

در این بند نیز، غرابت تا حدی ادامه یافته است. اما بند آخر شعر به زبان عرف نزدیک می شود. اتفاقی که در بعضی شعرهای دیگر هم می افتد. انگار که شاعر خود را ملزم به جمع و جور کردن شعر، با پایان بندی ای متعارف و پذیرفتنی می داند:

 

از این بیابان دست بکش!

از این خطوط ...

و رودها

اندوه ما را

ادامه می دهند  

(ص. 51)

 

زمانی انگار شعر نوشتن کار چندان مشکلی نبود. کافی بود قاعده ها و تکنیک ها را یاد بگیری. امروز، در غیاب آن قاعده ها و تکنیک ها، هم نوشتن شعر مشکل است و هم نوشتن در باره ی شعر (علی رغم این که تعداد شاعران فزونی یافته اند.). شاعر امروز از پیش نمی اندیشد که چه باید بنویسد. اختیار را به دست واژه ها می دهد تا یکدیگر را فرا خوانند. فقط مراقب است نرم های معمول و کلیشه ها (که همیشه اولین چیزهائی هستند که به ذهن می رسند) خود را بر شعر تحمیل نکنند.

 

پس، چنان که گفتیم، شاعر به هر در می زند تا آن معنا را که به هیچ لفظ در نمی آید، به لفظ در آرد. و این یعنی کاری ناممکن، کاری بیهوده. آیا شاعری کار بیهوده ایست؟ پس این همه تلاش برای چیست؟ بی دلیل نیست که گاهی شاعران (البته برای دیگر کردن یا دیگر نشان دادن شعرشان نیز) از ابزار بیانی غیر از کلام کمک می گیرند. یکی از مثال ها شعرهای "خواندیدنی" است که شاعری مطرح کرده و ادعا دارد که بی سابقه است، درحالی که بیش از چهل سال پیش خانم طاهره صفار زاده تحت عنوان شعر "کنکریت" این تجربه را کرده بود و بسیار پیشتر از او در اروپا[4]. و البته این ها جز بیراهه رفتن نیست. چرا که شعر در زبان است که اتفاق می افتد. فرم تصویری تا آنجا که در روش خواندن تأثیر گذارد به کار می آید، مثل سطربندی شعر یا ایجاد مکث با سطر سفید و نظائر آن. خوشبختانه خانم منصوری با زبان دست و پنجه نرم می کند و شعرهایش بیشتر خودسامان و چندمعنائی اند. به این بند از شعر صفحه ی 58 توجه کنید:

 

"گنجشک گم شده در گلویت / عاقبت / از چشم هایت / چکید".

 

این عبارت، گمان می کنم، به تعداد خوانندگان، دارای معناهای مختلف باشد. من، به عنوان یکی از این خوانندگان، گنجشک را نشانه ی سخن گفتن می گیرم که در گلو گم شده است، یعنی امکان سخن گفتن نیست؛ نوعی زبان در کام کشیدن که به ناچار به صورت اشک از چشم بیرون می ریزد (یا می چکد).

البته این را هم نباید از یاد ببریم که شعر نمی تواند به طور کامل خود سامان یا بی ارتباط با واقعیت باشد. به عنوان مثال به این شعر توجه کنید:

 

بوی کُند خون

حوله های خیس

تو میان یخ ها خوابیده ای

و انگشتانت

هنوز در تردید

آیا دل عریانم را نوازش خواهی کرد؟

 

دستی در تاریکی تکان بده

بیرون بیا

از چروک های پالتو

از شالی که به گردنت پیچیده بود

از سکوتی که بی اختیار به نفس های تو آغشته می شود

 

از این جا به بعد

خانه تمام می شود

صندلی خالی

بیهوده اعلام سواد می کند

و حمام

سرزمینی ست

در قطب جنوب

مبهوت در غباری از برف

 

تو نیستی

و کسی نمی داند

در خواب ضخیم یخ

ماهی قرمز

همچنان به پای زمین می پیچد؟

(ص. 17)

 

 

در این شعر با جسدی خونین سر و کار داریم که برای دفن شدن هنوز باید منتظر بماند. جسد شاید متعلق به یک شهید یا، در هر حال، یک مقتول باشد که چه بسا نیاز به کالبد شکافی یا شناسائی و "احراز هویت" دارد. اما این جسد برای پرسونا[5] یا شخصگانه ی شعر عزیز است چرا که می پرسد: "آیا دل عریانم را نوازش خواهی کرد؟" بندهای دوم و سوم تأیید این نکته اند. بند آخر که از نیستی یا غیبت مخاطب می گوید نپذیرفتن این نیستی و اعتراض به آن است. از بند سوم زبان نسبت به واقعیت دست بالاتر را می گیرد ("از این جا به بعد / خانه تمام می شود / صندلی خالی / بیهوده اعلام سواد می کند / و حمام / سرزمینی ست / در قطب جنوب") و در بند آخر خودسامانی به اوج خود می رسد، به طوری که معنا کردن، تعبیر کردن یا گفتن بند آخر به بیانی دیگر، امکان پذیر نیست. و این سخن را به خاطر اهمیتش مجبورم تکرار کنم و بگویم جدا از آنچه هنگام نوشتن در ذهن شاعر می گذشته، این بند تلاشی است در بیان حسی که در کلام نمی گنجد؛ همان که به گفته ی بیدل "به هیچ لفظ در نمی آید"، همان ناگفتنی؛ و نیز کاوشی است در امکانات زبان. البته این تلاش از پیش محکوم به شکست است، اما شکست سرنوشت ناگزیر شاعر است. با این همه همین تلاش، که نتیجه اش همین عبارت مبهم است، می تواند خواننده را به اندیشه ای رهنمون شود که شاید گذرگاهی به فضاهای ناشناخته باشد. شاید مهمترین هدف و سپس ـ اگر بخت یار شاعر باشد ـ مهمترین دستاورد شعر همین باشد.      

 

از ویژگی های شعر امروز که بیش و کم در شعر خانم منصوری هم دیده می شود، گذشته از خود سامانی، چند معنائی، ابهام و غرابت که مورد اشاره قرار گرفت، می توانیم مرکز گریزی، نقیضه گوئی، عدم یکدستی، عدم قطعیت در فرم و نقض هویت را ذکر کنیم که صحبت از آن ها مجال بیشتری می طلبد و در حوصله ی این یاد داشت کوتاه نیست. 

 

اما یک نکته ی هرچند جزئی را نمی توانم ناگفته بگذارم. معتقدم در حد امکان باید از به کار بردن جمع های عربی احتراز کرد. به جای "دست می کشم / از تمام خطوط / کلمات / و رد انگشت های تو / لای صفحات کتاب" (ص. 54) به راحتی می توان گفت "دست می کشم / از تمام خط ها / کلمه ها / و رد انگشت های تو / لای صفحه های کتاب" که به گمان من زیبا تر هم هست.



[1]  مرآت الخیال، امیرعلی شیرلودی، بمبئی ص 296.

[2] semiotic/symbolic

[3] phallus

[4]  به عنوان مثال فان اوستاین بلژیکی در اوائل قرن بیستم

[5] persona

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------این

مطلب در شماره ۱۰۰ مجله آزما ، دی و بهمن ۱۳۹۲، منتشر شده است.

نوشتن برای گفتن، نوشتن برای تصویر

 

 

اصغر نوری



«چه چیزی می نویسم/ با نوشتن/ و چه چیزی با ننوشتن؟/ من از جای خالی چه چیزی حرف می زنم/ که کلمات آن را دورتر می برد؟»
در مجموعه شعر «رقص نردبان» (نشر مروارید، 92)، سپیده خمسه نژاد شاعری است که حرفی برای گفتن دارد و می کوشد با زبانی ساده و تصویرهای روشن، آن را با ما در میان بگذارد. گاهی این حرف، جهانی است و از جنس جنگ: «لبخند زنی در لوور/ کفش های کودکی در مین زار/ و پلاکی بی سرباز در ناکجای زمین/ ما از عشق می نویسیم/ از صلح/ و خندیدن در روزهای بدون مرز/ تا فراموش کنیم/ هیچ چیز در جهان در جای خود نیست...» و گاهی حرف شاعر، بسیار محلی است و با دغدغه های اجتماعی: «پیراهن مرد همسایه را باد/ از روی بند رخت/ به کجاها که نمی برد/ پیراهن زن/ اما/ پابست همان گیره همیشگی است.» اما در دیگر شعرهای مجموعه، شاعر حرفی شخصی و عاشقانه دارد خطاب به یک «تو» غایب: «تو مثل آخرین بازمانده های جنگ جهانی دوم/ عزیز و غنیمتی/ مثل چریک  پیری که دم نمی زند/ تو را دوست دارم.» اکثر شعرهای مجموعه روایت کاملی دارند و اندک سطرهای مبهم باقیمانده با شناخت قبلی از ارجاعات بیرونی روشن می¬شوند؛ ارجاعاتی چون گودو، اتللو، مده¬آ، یرما، افلیا، هملت، هیتلر و چند تای دیگر که شاعر به مدد آنها و زبانی شاعرانه، شخصی ترین حرف هایش را هم عمومی می¬کند.

اما مریم منصوری در مجموعه شعر «اسب ها در پیشانی ات می دوند» (نشر چشمه، 92) هیچ چیز مشخصی نمی گوید، فقط تصویر می سازد، تصویرهایی که آرام روی هم می لغزند و روایت پیوسته ای به دست نمی دهند زیرا که گسست در روایت اساس کار او در این مجموعه است.
«کوچه های مطول از تو/ از هیچ/ بر من دمیده ای فقط/ که سراسیمه می دوم/ و ساعت/ از هرم این آتش نمی ایستد/ از قهر پنج دقیقه می دوم/ و تلفن ها، بیهوده.../ و دست ها، بیهوده.../ و تعطیلی کرکره اش را پایین کشید/ شهر/ عذاب مکرر است/ با خیابان هایی که/ هیچ...» شاعر در این مجموعه به یکی از ویژگی های اصیل شعر یعنی ابهام و سایه وار بودن تکیه می کند و
 و با تاثیرهای مشخصی که از شعر سوررئال آن سوی مرز و شعر حجم وطنی گرفته، سعی دارد دنیای بسازد در کنار دنیایی که به اسم واقعی می شناسیم. در دنیای شاعر، گاهی چند موقعیت در کنار هم جلو می روند بی آن که  پیوند مشخصی باهم داشته باشند و روایت روشنی بسازند: «آتشی که در پرهای بالش/ آتشی که در گوشی تلفن/ آتشی که در فندک جامانده روی میز.../ و باد دوباره میان درخت ها می وزد/ اسبی میان پله ها خفته ست/ اسبی که اتفاق های پشت در را حرام می کند/ اسبی مست/ آفتاب و پولک های سلیس سپیدار/ اسبی که شایعه ی  باد را به گوش نمی گیرد/ رازی که برای تمام درختان/ بدیهی ست/ و خانه/ از صبح و باران/ گیج می شود/ روز در سرانگشتانم نفس می کشد/ تشنگی در رگ ها/ و موجودی خشمگین/ در آشپزخانه/ به خورشید/ شاخ می زند.» ابهام این شعرها شبیه سردرگمی وسط هزارتو نیست، مثل گذشتن از وسط مه ای دلپذیر است.

حرف
های سپیده خمسه نژاد و تصویرهای مریم منصوری هر دو خواندنی هستند، زیرا که در یک چیز مشترک اند: شاعرانگی. و همین شاعرانگی امتیاز اصلی این دو مجموعه است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------

این مطلب در روزنامه فرهیختگان به تاریخ 1 بهمن ۹۲ منتشر شده است.

از ترس شاعر تا جهان های ممکن...

 

جلسه رونمایی «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» برگزار شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جلسه رونمایی مجموعه شعر «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند»، سروده مریم منصوری، عصر یکشنبه، ۲۲ دی ماه، با حضور محمد رضا اصلانی و فرزان سجودی و همراهی جمعی از اهالی هنر و ادبیات، در موسسه بهاران برگزار شد.

به گزارش ایلنا ، «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» چندی پیش از سوی انتشارات باران می‌شان به بازار کتاب عرضه شد.
این دفتر که شعرهای منصوری از ۸۷ تا ۹۱ را شامل می‌شود و در سه بخش منتشر شده است؛ «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند سیاه» که بیشتر شامل اشعار عاشقانه است. بخش دوم با عنوان «زنی در اندام این درخت مرده است» به گفتهٔ شاعر، شعرهایی را در بر می‌گیرد که سهم بیشتری از تاریکی دارند و بخش سوم که «و دیگران...» نامیده شده، شامل تنها شعرهای این مجموعه می‌شود که نام دارند. به جز این چند شعر، شعرهای این مجموعه، نامی بر پیشانی ندارند.



* من شعر نمی‌گویم، شعر فکرهای مرا می‌گوید


محمدرضا اصلانی سخنانش را با شعری از هوشنگ ایرانی آغاز کرد. اصلانی گفت: هوشنگ ایرانی آغازگر شکلی از شعر بود که از سوی همین جماعتی که می‌توانند بگویند نو‌پرداز هم بودند، به شدت سرکوب شد و رانده شد و از ایران رفت و در خارج از ایران فوت کرد. او رسالاتی در زیبایی‌شناسی دارد و رسالاتی در باب شعر و چند کتاب شعر هم دارد که گویا به تازگی مجموعه‌ای از اشعارش هم تجدید چاپ شده است. من می‌خواهم به بهانهٔ کتاب مریم منصوری به نکته‌ای اشاره کنم که چرا ما هر بار عقب‌نشینی کردیم به جای جلو رفتن.

اصلانی گفت: ما باید مجموعه خروس جنگی را در سال‌های ۱۳۳۰ به یاد داشته باشیم که در آنجا برای نخستین بار مکتب کوبیسم در نقاشی مطرح شد و این مکتب، آنقدر از سوی خروس جنگی‌ها شایع شد که هنوز هم ملت گرامی ایران، هر نقاشی‌ای را ببینند که رئالیسم نباشد، حالا از آبستراسیون مطلق یک تاش تا یک کار سورئالیستی را کوبیسم می‌نامند. و این کوبیسم به معنای مدرن مطرح شده و نه به معنای سبک حتی. و به سخن دیگر به معنای نافهمی. همان‌طور که اصطلاح جیغ بنفش، در‌‌ همان زمان این معنا را پیدا کرد. به معنای یک حرف بی‌ربط و بی‌هوده. در حالی که این جیغ بنفش، دقیقا تصویر زیبایی‌ست از صوت و دود لوکوموتیو‌ها در تونل‌های بین راه که در واقع این صوت و دود، تصویر جیغ بنفش را می‌سازد. ببینید او چقدر توانسته این را آبستره کند و در عین حال، یک فیگور دقیق روزمره و صنعتی را تصویر‌سازی کند. یک تصویر هم مجرد و هم در عین حال، فیگوراتیو. و این را از یک تصویر بصری به یک تصویر کلامی تبدیل کند. اما این کار، به جای اینکه تحسین شود به تمسخر گرفته می‌شود. و ملتی که رشدش را، پیشنهادش را و تحول بنیادین در هر یک از مراحل هستی خودش را این چنین تمسخر می‌کند، ناگزیر است به اینکه تاریخ نداشته باشد. و به همین دلیل است که چهارصد سال است که ما در تاریخ جهان نیستیم. شما همه تاریخ‌های جهان را چه در تاریخ سیاسی و چه در تاریخ فرهنگی باز کنید؛ اسمی از ایران نیست. به همین دلیل است که ما هر بار، پیشروان خودمان را سرکوب و تحقیر کردیم و بعد در یک بازگشتی که پس از چند قرن اتفاق افتاده، به آن رویکرد بازگشته‌ایم و در آن زمان دیگر جزء تاریخ نبوده است. دیگران رفته‌اند.

اصلانی ادامه داد: در دهه‌های بیست و سی که نیما تثبیت می‌شود، چند شاعر نیمایی و فرانیمایی شکل می‌گیرند. اما در دهه سی، طرح افکنی‌های فریدون رهنما، یک زمینه شعر فرانیمایی را فراهم کرد. یک سری هم بازگشت‌کننده بودند که از نیما دوباره بازمی‌گردند به چهارپاره‌ها، مثل فریدون توللی و دیگران و حتی اخوان ثالث. در واقع این‌ها ادامه دهندگان بازگشت ادبی هستند تا شعر نیما. فقط اوزان باز شده نیما را مصرف می‌کنند و کار دیگری نمی‌کنند. از این میان، هوشنگ ایرانی از هر نوع طوطی بودن، برید. و یک تخیل دیگر را در زبان پیش آورد. تخیلی که به زندگی روزمره اجازه می‌داد که وارد زبان شود و بتواند خودش را حتی در درون زبان آبستره کند. نه اینکه زندگی روزمره را فقط بازنمود کند. و این زبان می‌تواند به جای خود زندگی روزمره بنشیند و علیه زندگی روزمره حتی، شورش کند. این شورش فقط درباره موضوعات شورشی نبود. هر چند که موضوعات را هم دربرمی‌گیرد. اما در واقع بیشتر این است که او نخستین کسی‌است بوطیقای نثر را که فرمالیست‌ها پیشنهاد می‌دادند، در مقابل بوطیقای شعر ارسطویی و غیر ارسطویی، این بوطیقا شعر درون نثر را پیشنهاد می‌داد و وارد شعر می‌کرد. بدون اینکه این زبان، تقبلی درون زبان فارسی داشته باشد. این موضوع، موافقان بسیار کم و مخالفان بسیار داشت.

شاعر «روزهای نیمکتی، شب‌های باد» گفت: این نگاه تا چندی متوقف می‌ماند اما شاملو با نگاه به بنیان‌های نثری قرن چهارم و. پنجم، یک بازنگری دقیق می‌کند و یک حرکت جدیدی را راه می‌اندازد که البته این حرکت، بی‌تاثیر از فریدون رهنما نیست. اما این موضوع در اواخر دهه سی با این راندن متوقف می‌شود و در دهه چهل، دوباره به یک زایش دیگر می‌رسد. این بار تخیل شعری، دیگر مضمون نیست. اینکه امروز فلان واقعه اتفاق افتاده، پس برایش شعری بگوییم. یا پرداختن به مضامین سمبولیستی که به وسیلهٔ آن، شاعر مخالفت خودش را اعلام می‌کند و برای خودش اعتبار جمع می‌کند. اما این زبان در آگاهی جامعه نقشی ندارد. چنان که پرداختن به این نوع زبان و این نوع مضمون‌پردازی، جامعه ما را به یک جامعه سمبولیکی تبدیل کرد که آمادگی پیدا کرد تا سخن‌ها را به صورت سمبولیک و نه به صورت واقعی بفهمد و به یک نظامی تن دهد که علیه خودش سامان یافته باشد. این یک اتفاق بسیار شومی‌ست که در زبان ما و شعر ما اتفاق افتاد. سمبولیسم شب، طوفان، زمستان و... امید هم هست که صبح می‌شود و برف‌ها آب می‌شود و... اما این اصلا کار شعر نیست.

کارگردان مستند شاعرانه «چیغ» افزود: شعر نه می‌خواهد برفی را آب کند و نه صبحی را بیاورد. شعر صبح و باران خودش را دارد. به همین دلیل الیوت دیگر به ریاحین و عطرهای عربستان نمی‌پردازد. بلکه بوی بیفتک‌ها در رهگذر‌ها است و چگونه بوی بیفتک‌ها می‌تواند یک جمله شعری باشد. یک بوی شعری باشد. چنین نگاهی که می‌تواند یک زندگی روزمره را به یک شعر مطلق تبدیل کند و فهمی از راه رفتن ما در یک کوچه به ما بدهد، خیلی مهم‌تر از آن است که بگوید صبح دمیده است. برخی از این موضوعات، متعلق به یک مقاله سیاسی است که باید اوضاع تحلیل کند تا اینکه به ما امید واهی بدهد. شاعران پس از نیمهٔ دههٔ چهل، از درون خیابان‌ها و درون روابط خصوصی و عمومی خودشان حاضر شدند. و اتفاق مهم این بود که زبان را از درون استعاره بیرون آوردند.‌‌ همان طور که در و دیوار شهر، لخت و برهنه بود. کلمات هم لخت و برهنه ظاهر می‌شوند. دیگر کلمه آرایش نمی‌شود و کلمه سعی نمی‌کند خودش را در کنار کلمه دیگری عرضه کند. دریایی عشق نیست. دریا، دریاست و عشق هم عشق است. هر یک از این کلمات، ارزش خودشان را دارند. به هم تکیه نمی‌کنند. حتی با هم می‌جنگند. این جنگ بین کلمات و آنچه که به قول فرمالیست‌ها، جانشینی واژه هاست، برای رسیدن به یک همنشینی دیگرگون در این شعر، به مثابه امر مدرن، به مثابه یک زندگی صنعتی که آغازش را در دهه چهل نشان می‌داد، زندگی شهری تازه بروز می‌کند و به همین دلیل است که سپانلو شاعر شهر تهران می‌شود. حالا دیگر کسانی هستند که از شهر خودشان صحبت می‌کنند.

شاعر مجموعه «بنفش‌تر از خود در خیابان‌های خاموش» گفت: در این شعر، کلمات و اسماء کلی نیستند. این نیست که من غمگینم یا عاشقم. بلکه مسئله این است که این غم یا عشق، در ریزبافت یک تصویر چگونه حل می‌شود. من عاشق شده‌ام، نیست. یا من از عشق تو مردم نیست. بلکه عشق در چه لحظه‌ای، چه نوری و در تکان چه پرده‌ای و چه لحظه‌ای و کجا اتفاق افتاده است. آن لحظه خاص از این عشق است که یک جامعه شهری را که هر لحظه در حال دگرگونی هست را نشان می‌دهد. اگر ما در شعر کلاسیک با کلیات مواجهیم، به این خاطر است که شعر کلاسیک در زمانی شکل گرفت که هر چهار قرن به چهر قرن تازه اتفاقی می‌افتد. اگر سنایی غزنوی که در قرن پنجم زندگی می‌کند، در قرن هفتم هم متولد می‌شد، اتفاق خاصی نمی‌افتاد و باز‌‌ همان فضا و‌‌ همان روابط است. این مسئله در زمان مدرن که زمان سرعت است و هر لحظه خودش یک تصویر نهایی از جان است، مسئله بنیادین در شعر است. شعر آن لحظه‌ای ست که می‌تواند آزاد شود و در این آزاد شدن، کل جهان را دربربگیرد. آن چنان که ما در علم مدرن نمی‌گوییم جزئی از کل، بلکه می‌گوییم جزء حامل کل است. این امر مکانیکال نیوتونی، اکنون دیگر محملی ندارد. برای اینکه هر جزئی، حامل جهان است. به همین دلیل هم، هر جزئی باید بتواند خودش را کامل کند تا بتواند حامل جهان باشد. وگر نه کل‌ها همیشه هستند و احتیاجی به کشف شدن ندارند. به همین جهت، شاعران بازگشت ادبی می‌گفتند که شاعران پیشین، تمام حرف‌ها را گفته‌اند و ما دیگر حرفی نداریم و به همین جهت هم حرفی برای گفتن نداشتند. به همین خاطر است که زبان بسیار زیبا و پر تخیل و پیچیده بیدل را نفهمیدند و بیدل را هم مثل هوشنگ ایرانی سرکوب کردند و بیشتر از ۲۰۰ سال است که مغفول مانده است. خداوند شفیعی کدکنی را نگه دارد که به این شاعر توجه می‌کند و او را «شاعر آیینه‌ها» می‌نامد. البته او بیش از یک آینه، او خود یک آینه است. او آینه‌ای بر زمان خودش بوده است.

کارگردان «شطرنج باد» گفت: این شاعران پس از دهه چهل، به دو چیز توجه می‌کنند. یکی اینکه استعاره را کنار می‌گذارند و کلمه، خود بنیان خویشتن است. دوم اینکه؛ حرف کلی ندارند و چیزی برای گفتن کلیات ندارند. به خاطر اینکه این‌ها در آن لحظه جزئی هستی دارند و زندگی می‌کنند. به همین جهت، گاهی اوقات برای آدم‌هایی مثل آل احمد، این‌ها شاعران پریشیده و پر هرج و مرجی هستند. او فکر می‌کرد که این شاعران، زبان را به هرج و مرج کشیده‌اند. در حالی که آن‌ها زبان را به هرج و مرج نکشیده‌اند، بلکه هیچ لحظهٔ آن‌ها مثل لحظه قبلشان نیست. هر لحظه‌شان، هستی مطلق خودشان است. هر لحظه، تمام زندگی شان است. یک امر دلبخواهی نیست. این در واقع یک نظام فلسفی است. البته واقعیت این است که تمامی این مکتب‌ها در دهه هشتاد، به شکل عامیانه‌ای در ایران رواج یافت. از مارکسیم گرفته تا اگزیستانسیالیم. اما شاعران آن روزگار‌‌ همان قدر اگزیستانسیالیسم خوانده بودند که مارکسیسم خوانده بودند. و مسئله وجود برای تمام این‌ها مسئله بود و این وجود وارد خود کلمات می‌شود و هر کلمه یک تصویر است. هر کلمه به نحوی مستقل است و می‌تواند خودش را در گزاره و جمله شکل دهد. نه اینکه هر کلمه در یک تلمیح یا استعاره و به صورت واکنش، خودش را به جهان عرضه کند. او جهان را عرضه نمی‌کند. گاهی کلیت زبانی ما را فریب می‌دهد و فکر می‌کنیم از یک جزء و از یک درخت صحبت می‌کنیم. در حالی که ما از هیچ درختی صحبت نمی‌کنیم. ما از یک صدا سخن می‌گوییم. این صدای ماست و نه جهان. ما جهان را حذف می‌کنیم تا بتوانیم صدای خودمان را در مقابل جهان بگذاریم. این چیزی ست که شاعران مدرن دههٔ چهل به دنبالش بودند. حتی با همین لحن که شعر را به یک پازل کلمات تبدیل کنند. اما این پازل کلمات، بالقوه گی زبان را عرضه می‌کرد. زبان چگونه می‌تواند در بالقوه گی خودش، هر لحظهٔ خودش را از گذشتهٔ خودش خلاص کند و در عین حال، به گذشته خودش ارجاع دهد. تو وقتی چیزی را حذف می‌کنی، دقیقا آن چیز در عین حذف ارجاع پذیر می‌شود و یادآوری می‌شود.
این به دلیل مسئله کنار گذاشتن است. وقتی کنار می‌رود، می‌تواند به خودش ارجاع دهد.

اصلانی ادامه داد: همین مسئله‌ای که برای هوشنگ ایرانی به وجود آمد، اما کسانی که بعد‌ها خودشان به تقلید از شاعران مدرن دههٔ چهل پرداختند، در آن زمان فحاشانه با این گروه برخورد کردند. و با حذف آن‌ها فکر کردند که می‌توانند به نام خودشان تاریخ سازی کنند. ولی این تاریخ دیگر از حیذ انتفاع افتاده است و کار به جای باریک تری کشیده است. برای اینکه ما دو دهه، دههٔ اغتشاش ایدوئولوژیک داشته‌ایم. از نیمه دهه پنجاه تا نیمه دههٔ هفتاد. و این دو دهه اغتشاش ایدئولوژیک باعث شد که دوباره ما اغتشاش زبانی، سرکوب زبانی و شلختگی زبانی داشته باشیم. این شلختگی زبانی، حداکثر در نوعی زبان متحکم که بنیان گذارش آل احمد است و مقلدان او شکل می‌گیرد که این زبان، در واقع زبان سرکوب کننده است. در عین اینکه در نثر کهن فارسی هم پایگاه داشته است. آل احمد هوشمندانه این را کشف می‌کند. اما این کشف، بر علیه زبان و هنر زبان اتفاق می‌افتد و زبان را از هر نوع جامعیت دموکراتیک خالی می‌کند و به زبان حاکمیت تبدیل می‌کند. به همین جهت در یک دوره، به جای شعر، ما قطعه ادبی داریم؛ مضمونی را پیدا کنید و بعد این را با رنگ و لعاب ادبی، کمی تزئینش کنید. آنچه که در این دو دهه اتفاق می‌افتد این است که ما مضمون بافی را با شعر اشتباه می‌گیریم و شعر تبدیل به مضامینی می‌شود که کمی خوشگل‌تر هستند. این ماجرا به جایی می‌رسد که حالا ما دیگر هایکو داریم. در حالی که کسی که هایکو می‌گوید یک ذنیست است که عمری را برای دیدن و تمرکز گذاشته است. او در هایکو، یک لحظه از عمرش را به جهان نگاه می‌کند و کشف می‌کند. مولوی می‌گوید: «برگ می‌لرزد بر شاخ و دلم می‌لرزد/ لرزهٔ برگ ز باد و دلم از خوب ختن.» اگر هایکو هست، این هایکو است. مولوی شاید جزء تنها کسانی است که به کلمه استقلال می‌دهد و خود کلمه است. و در واقع زندگی روزمره، خودش را به عنوان متن شعری معرفی می‌کند. شاعران آن دوره، به او هم ارجاع داشته‌اند. کما اینکه مولوی می‌گوید: «دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو، نهان مکن/ چون خموشان بی‌گنه روی به آسمان نکن/ بادهٔ خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده ای/ بوی شراب می‌زند خربزه در دهان نکن.» خیلی دقیق و درست زندگی و رفتار روزمره را تبدیل به غزل می‌کند.

 در دههٔ شصت در فضایی که همه اتحاد عجیبی داشتند که این نوع شعر نباشد، ما با دو جزوهٔ شعر «به دقیقهٔ اکنون» که منتشر کردیم، یک دفعه مشخص شد که در شهرستان‌ها چه اتفاقی در حال رخ دادن است و جوان‌ها چه کارهایی انجام می‌دهند. البته آن قدر برای ما مشکل به وجود آوردند که ما نتوانستیم به کارمان ادامه دهیم و جلد سوم آن مجموعه‌ها منتشر نشد و آن دوستان هم از ایران رفتند.

این شاعر و سینماگر گفت: در دههٔ هشتاد شاعران توانستند نضج بگیرند و این اندیشهٔ شعر مدرن به معنای جهان و نه ظاهر مدرن فقط شکل گرفت که یک نمونه‌اش را می‌توانم در شعر مریم منصوری بگویم. این خصوصیت‌هایی که برشمردم، خوشبختانه در کار مریم منصوری هست. او توانسته به این جهان شاعرانه نزدیک شود البته نه در همه جا که همه چیز را همگان می‌دانند و همگان هم ‌زاده نشده‌اند هنوز. اگر دیگران بازگشت ادبی هستند به قرن هشتم و نهم و قرون وسطی، او بازگشت ادبی ست به مدرنیسم به معنای واقعی‌اش. می‌گوید: «پرتقال‌های خونی/ روی خواب عصرهای ساکت پاییز» هیچ استعاره‌ای به کار نمی‌برد. تصویر، خودش را بیان می‌کند. هیچ لزومی هم ندارد که بگوید من چه معنایی دارم. ما از شعر معنا نمی‌خواهیم. بلکه می‌خواهیم شعر معنا‌ها را بزداید تا ما خود بتوانیم یک معنای جدیدی را به شعر دهیم. نه اینکه شعر به ما بدهد. این دیکتاتوری شعر، جا عوض می‌کند. البته مریم منصوری یک مشکل بزرگ دارد. او ترسیده است. ترس از مخاطب و اینکه مخاطب چه فکر می‌کند. بگذارید به او بگویم که مخاطب هر چه فکر کند، به تو ربطی ندارد. تو چه فکر می‌کنی؟!

اصلانی افزود: البته شعر یک دیکتاتوری مطلق است. اما این دیکتاتوری، دیکتاتوری شاعر یا مخاطب نیست. دیکتاتوری خود کلمات است. اما نه به این معنا که کلمات در شعر، آن نقابی که دارند را دیکتاتورانه عرضه می‌کنند. دیکتاتوری شعر آنجاست که کلمات می‌توانند برهنه شوند و هیچ نقابی را نپذیرند. از تمام روابطی که ما می‌شناسیم خالی بشوند. چون زبان در درون قالب‌های دستوری خودش محکوم و زندانی است. چگونه شعر در این زندان را باز می‌کند و در این قالب را می‌شکند. در این نوع دیکتاتوری است که او به ما آزادی را یاد می‌دهد. در یک شعر، کلام آزاد است که کجا بنشیند، نه در اینکه کجا باید بنشیند. برای اینکه ما قبلا به زبان فکر نکنیم، بلکه خود زبان به ما فکر کند. به همین جهت است که شاعری می‌گوید؛ «من شعر نمی‌گویم. شعر فکرهای مرا می‌گوید.» این دو با هم فرق می‌کند. شعر مطلقا به ما آزادی را آموزش می‌دهد. سی هزار سال است که بشریت زبان را ساخته است و سی هزار سال است که زبان توانسته با قالب‌های خودش، بشریت را در محدوده‌هایی نگه دارد. اکنون ما می‌خواهیم از این محدوده‌ها بیرون بیاییم. چون اگر از آن محدوده بیرون بیاییم می‌توانیم به خودمان اجازه دهیم که به تمام کسانی که ما را محدود می‌کنند، بگوییم؛ نه!

کارگردان «آتش سبز» در پایان سخنانش گفت: اگر ما در محدوده زبان هستیم، پس در محدوده دستوریم و هر گونه دستوری را می‌توانیم بپذیریم. شاعر می‌گوید که هیچ دستوری را نپذیرید و مریم منصوری توانسته به این نقطه برسد.

* جهان‌های ممکن
در ادامه این جلسه، دکتر فرزان سجودی گفت: این پارادوکس عجیبی ست. وقتی که جایی مولف یا شاعر نشسته و بعد شما می‌خواهید دربارهٔ کتاب او حرف بزنید، این به نوعی مغالطه مرگ مولف است. چون به طور خودکار وقتی کسی مانند من حرف می‌زند، یعنی مولف مرده است. حالا این منم که شعر او را خوانده‌ام. (هر خواننده‌ای) اما وقتی که مولف حاضر است، چون که او تداعی‌های فردی در سرایش این اشعار داشته، امکان دارد برخی از حرف‌های ما به نظرش بی‌ربط برسد. اما این بی‌ربطی‌‌ همان مغالطه است. چون نسبت مخاطب با متن، در اساس از منظر شاعر، بی‌ربط است. جذابیت ادبیات هم در همین بی‌ربطی‌اش است. برای اینکه ما که مریم منصوری نیستیم. ما که زندگی او را زندگی نکردیم. ما یک کتاب خوانده‌ایم. و هر کتابی همین وضعیت را دارد. یعنی هر کتابی، دلالت بر غیاب نویسنده‌اش می‌کند و در یک چرخهٔ دیگری می‌افتد. پس بدیهی ست که در بررسی ادبیات، هیچ کجا به معنای این نیست که آیا این حرف درست است یا خیر؟ بلکه بحث این است که این متن به عنوان متن افزوده چقدر می‌تواند برانگیزنده باشد و چقدر می‌تواند دوباره خوانده شود و حتی منصوری خود به خواننده این متن بدل شود. هر چند که کم نیستند نویسندگان و منتقدانی که وقتی اثر خودشان را می‌خوانند، می‌گویند: عجب! یعنی گویی اولین باری ست که با آن متن مواجه شده‌اند.

دانشیار دانشکده سینما- تئا‌تر ادامه داد: کیفیت شعرهای منصوری که شاید در دوره معاصر نمونه‌های دیگری هم داشته باشد، اساسا ناشی از قدرت نمایی بلاغت نیست. بلاغت را دقیقا به معنای سنتی کلمه به کار می‌گیرم. یعنی آن زبان ورزی‌هایی که در علوم شعر‌شناسی و زبان‌شناسی شعر هم بلاغت را در حوزه واژگان مطالعه می‌کنند. اتفاقا ضمن اینکه فضاهای غریبی را در شعر مریم منصوری می‌بینید و تجربه می‌کنید و آن فضا‌ها را با زبان آفریده، ولی زبان را به مفهوم متعارف کلمه، در غالب بلاغت و قدرت نمایی کلمه نریخته است. پس چه چیزی باعث می‌شود که این اشعار این ویژگی خواندنی را پیدا کنند، به اعتقاد من این است که از سطح واژه که سهل است، از سطح جمله هم همین طور، شعربودگی شعر مریم منصوری، ناشی از لغزیدن از یک جهان ممکن به یک جهان ممکن دیگر است. از یک نظام‌شناختی به یک نظام‌شناختی دیگر. از سامانه‌ای از واقعیت به سامانهٔ دیگری از واقعیت است. یعنی اینکه اگر ما نظریه جهان‌های ممکن را در نظر بگیریم، ضمن اینکه بسیاری از شعرهای مریم منصوری را می‌توان با برچسب سورئال بررسی کرد اما من احتیاط می‌کنم. چون اگر بگوییم سوررئال، یعنی یک رئالیسمی اینجا هست و حالا این سوررئال است. من در دنیای شعر به چنین چیزی معتقد نیستم. من معتقدم این‌ها واقعیت‌های رقیب هستند. به جای اینکه یکی واقعیت و دیگری، فراواقعیت آن دیگری باشد.

سجودی گفت: همین چیزی که ما خیال می‌کنیم واقعیت است، اتفاقا به دلیل بیشترین سلطه ایدئولوژیکی بدیهی جلوه می‌کند. حتی فهم ما از زمان و مکان و سده‌های فهم ما از زمان و مکان نیوتونی و... خودش یک گفتمان بوده تا اینکه واقعیت باشد. حالا مریم منصورری بی‌آنکه به هر یک از این جهان‌ها بار یا وزن بیشتری بدهد، بین این جهان‌های ممکن که بار یا وزن خودشان را دارند، مثل آلیس در گذر از آینه یا آلی در سرزمین عجایب، او به یک جهان دیگر می‌رود. آم جهان دیگر اصلا کمتر از این جهان نیست و سوررئال هم نیست. بلکه جهانی ست که دارای منطق و نظام معرفت‌شناختی خودش است. حالا وقتی که تو می‌توانی دائم بین این جهان‌های متفاوت و نظام معرفت‌شناسی متفاوت سر بخوری و لذت ناشی از شعر مریم منصوری هم از همین جا به وجود می‌آید، حالا بحثی در شعر‌شناسی یا بوطیقا مطرح می‌شود که دیگر فقط بلاغت نیست. بلکه حرکت نرم و لطیف و لغزانی ست بین نظام‌های معرفت‌شناسی متعارف!

این نشانه‌شناس گفت: من هم مثل آقای اصلانی معتقدم که شعر منصوری، شعر نمادگرایانه نیست. از این جهت توانسته خودش را از زیر این فشار مصنوعی نمادهایی که بعضا دستمالی شده، کهنه و بی‌کار شده‌اند،‌‌ رها کند. نمونه‌هایی نظیر «زمستان» در شعر فرهیختهٔ ما تا «لاله» و «کبوتر» در اشعار دیگری. پس این نماد‌های دیگر کار نمی‌کنند. چون همه جا هستند. مریم منصوری از زیر فشار این نمادگرایی غالب در شعر معاصر فارسی خارج شده است. با این ویژگی و آن لغزشی که گفتم از جهانی به جهان دیگر اتفاق می‌افتد، از منظر زبان‌شناسی، شعر مریم منصوری مقید به انسجام نیست. «انسجام» در زبان‌شناسی، لفظ تخصصی است. به این معنا که یک متن دارای انسجام ساختاری، نحوی و واژگانی است. یعنی یک شبکهٔ در هم بافته شده است. یعنی اینکه بر خلاف آن تقیدی که شیوه‌های پیشین در بیان داشتند، اجزای این متن مجبور نیستند پیوسته همدیگر را حمایت کنند تا یک جور انسجام درونی واژگانی و نحوی و ارجاعات زمانی و.... تولید شود. شعر مریم منصوری از قید انسجام‌‌ رها شده است. در نتیجه، مقید به هیچ نوع ساختار روایتی هم بافته‌ای نیست. این به این معنا نیست که شعر مریم منصوری، از جنس شعرهایی ست که کلمات پیوسته زیر پای همدیگر را سست می‌کنند. بلکه برعکس، از جنس جهان‌هایی ست که زیر پای یکدیگر را سست می‌کنند. یعنی به سوی شکل گیری رگه‌هایی از روایت می‌رود و بعد آن را‌‌ رها می‌کند و سر از یک رگهٔ دیگر در می‌آورد و این رگه‌ها کنار همدیگر زندگی می‌کنند.

سجودی ادامه داد: یک نوع تدوینی در کیلیپ‌های سینمایی وجود دارد که همین طور اصطلاحا معروف است به تدوین‌ام تی وی. این تدوین اتفاق مهمی در تصویر‌پردازی است. به این معنا که رگه‌هایی از روایت در یک زنجیره تصویری شکل می‌گیرد، رگه بعدی که می‌آید، هیچ ربطی به آن رگه قبلی ندارد. وقتی خوب ساخته می‌شود شما را‌‌ رها می‌کند. یعنی اینکه به جای اینکه تحت سیطرهٔ یک خط واحد اقتدارگرای داستانی قرارتان دهد، درست مثل وقتی که خواب شیرینی می‌بینید که از جایی به جای دیگر می‌لغزید. در خواب منطق زمان و مکان و انسجام روایتی و زمانی فرو می‌ریزد. آیا این به معنای بی‌سر و تهی خواب هاست؟ نه! آن‌ها یک جور نگاه کردن به جهان هستند که از منطق متعارف تبعیت نمی‌کنند. به شعر ۷ فصل اول کتاب توجه کنید: «پشت دری کهنه/ خسته/ که اعصاب دوبارا باز شدن ندارد/ و آب از کشالهٔ رانم بالا می‌کشد/ بر ساحال دریای کودکی ایستاده ام/ موج‌ها به تنم می‌پیچند/ به روی خودم نمی‌آورم/ دریا هزار سال پیش از این تکه‌ای از مرا ربوده است/ حالا نوبت دست‌های توست/ که در شیار کف آلود دستانش از دست می‌روند/ بی‌فایده است/ ترس و فراموشی/ لبه‌های این عکس را خورده‌اند.»

می‌بینید که در انتهای شعر از ماجرای دریا و آن تصویر سازی کاملا خارج می‌شویم و همین طور از یک فضا به فضای دیگرسر می‌خوریم و این سر خوردن، اذیتمان نمی‌کند. بلکه مثل‌‌ همان شیوهٔ تدوین برای ما لذت بخش است. آدم پای این تدوین نمی‌نشیند تا بپرسد این‌ها چه ربطی به هم دارند. اصلا سوال «چه ربطی دارند» آن وقت سوال بی‌ربطی است. شاید این ویژگی فضای ماست. یعنی اعاده حیثیت از چشم (به قول لیوتار) و پایان دادن به هزاره‌ای یا هزاره‌های عقل- کلام محوری و‌‌ رها شدن از عقل کلامی و دیدن.

این مترجم افزود: در حوزه‌های دیگر شاید این امر راحت‌تر است. به دلیل اینکه آن‌ها به سمت امر تماشایی رفتند. فیلم اساسا دیداری است. اما در ادبیات چه اتفاقی می‌افتد. ادبیات که اصلا کلام است و در عین حال در یک فضای فرهنگی زیست می‌کند که عبور از دو، سه هزار سلطه عقل- کلام محوری ست، اصلا به همین دلیل است که حالا آن شیوه تدوین‌ام تی وی کار می‌کند. چون به سمت ترجمه فضاهای شعری می‌رود و از سلطه رعب آور ساختارهای زبانی عبور می‌کند. این درحالی ست که در شعر، ساختارهای زبانی مضاعف هستند و فقط دستور و نحو نیستند. آن هم بحور و بلاغت به آن سمتی می‌رود که زبان را در خدمت آن تصویر سازی قرار دهد. پیوسته در شعر مریم منصوری این حس آمیزی تصویری- دیداری و لغزش بین جهان‌های ممکن اتفاق می‌افتد. به همین دلیل ما با نوعی عدم انسجام، فقدان ساختارل روایتی، روایت‌های متکثر، رویاوار، تو در تو و همیشه نیمه تمام روبه رو هستیم.

سجودی گفت: در طول یکی، دو دهه اخیر، خیلی‌ها کوشیدند نحو زبان را به هم بزنند و کارهای موفقی هم در این حوزه انجام شده. شعر دهه هفتاد، نمونه‌های خوبی در این زمینه دارد. این ویژگی را در کار مریم منصوری هم می‌بینم. به شعر شماره ۳ فصل اول توجه کنید: «آتشی که در پرهای بالش/ آتشی که در گوشی تلفن/ آتشی که در فندک جامانده روی می‌ز... / و باد دوباره میان درخت‌ها می‌وزد». آن «آتشی که..»‌ها از دید ما زبان‌شناس‌ها یک گروه اسمی هستند که یک بند موصولی هم پشت شان دارند. اما این گروه‌ها ناتمام هستند. یعنی این‌ها به چیز تکمیل کننده‌ای نیاز دارند. اما این گروه‌های اسمی، در این شعر مریم منصوری تمام نمی‌شوند. مثل یک جمله که همیشه منتظر تمام شدن است ولی هیچ وقت تمام نمی‌شود.
این شعر به این صورت ادامه می‌یابد؛ «اسبی میان پله‌ها خفته است/ اسبی که اتفاق‌های پشت در را حرام می‌کند/ اسبی مست/ آفتاب و پولک‌های سلیس سپیدار/ اسبی که شایعهٔ باد را به گوش نمی‌گیرد/ رازی که برای تمام درختان/ بدیهی ست»

این رفت و برگشت‌ها را در نظر بگیرید. گاهی وسط یک جمله اتفاق می‌افتد. فقط «شایعهٔ باد» است که جهان درختان را به جهان «اسبی که میان پله‌ها خفته است» پیوند می‌زند.

فرزان سجودی در ادامه ویژگی دیگری از این مجموعه را چنین توضیح داد: در کتاب منصوری، تقریبا هیچ ارجاع تاریخی و اجتماعی خاصی پیدا نمی‌شود. اما همسوی با این چرخش‌های فرهنگی معاصر، یعنی چرخش به سمت تصویری شدن، چون من کار ترجمه هم می‌کنم و معضلاتش را می‌دانم، این کار به شدت ترجمه پذیر می‌شود. به دلیل اینکه شما گیر ارجاعات خاص نمی‌افتید. چون ارجاعات خاص را نمی‌توان ترجمه کرد. یا باید برای هر یک از این ارجاعات یک پاراگراف توضیح نوشت. اما این یک تصویر‌پردازی سیال لغزنده است که خیلی ترجمه پذیر است. این یک حرکت به سوی یک زبان شعری ترجمه پذیر، در مقابل یک زبان شعری فرهنگ بنیاد است. در ضمن در کار منصوری، ارجاعات بین شعری و درونی موجود است. و گاهی حالت موتیف‌های تکرار شونده پیدا می‌کند. اما تمام این ویژگی‌ها که برشمردم در مورد دفتر اول صادق است. به نظر می‌رسد در دفتر دوم که «زنی در اندام این درخت مرده است» نام دارد، ما به سمت یک روایت انسجامی و نمادگرایانه باز می‌گردیم. در شعرهای این قسمت، یک شبکه انسجامی ایجاد شده است.

در ادامه این جلسه، محمود معتقدی- شاعر و منتقد- نیز درباره این کتاب مطلبی را برای حاضران خواند که قسمتی از آن چنین است: در فضاهای سیال و لغزنده «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند»، گذر زمان حادثه‌ها به گوش مخاطب می‌رسد. در این گذرگاه، شاعر در یک روایت ۳ اپیزودی به گردشی در هزارتوی زیستن در زندگی، به صید اشیاء، نگاه‌ها و آدم‌ها بر می‌خیزد و جریان تخیلی آشوب زده را به آرامی به سایه روشن روزگار فرا می‌خواند. حرکت و زبان سطر‌ها، اغلب به گونه‌ای عمودی و در پیوند با سطرها‌گاه یکسویه و‌گاه چند سویه، زمان رسیدن و نرسیدن را به تاملاتی خیال انگیز و چشم اندازی استعاری و در روایتی خطی، نمادی از نجابت و هوشمندی اسبی که قرار است به زودی در پیشانی من و تو بدود و از واقعیت‌های آسیب پذیر عبورکند را به نمایش می‌گذارد. شاعر با نگرشی هستی‌شناسانه و در پی نشانه‌هایی از روزمرگی‌ها، حس مخاطب را به همنوایی با خود، در اینجا و انجای متن می‌کشاند. سخن از چشم انداز خانه، کوچه، خیابان و عزم سفری ست که در آن فضاهای واقعه پذیری، دنیای واژه‌ها را به نوعی به بازاندیشی و تداعی‌های آزاد از اعماق فضاهای محتمل در روزگار اینجا و اکنون، به قلمروهایی از موقعیت سهل و ممتنع، نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند.

 

گزارش دیگری از این جلسه با عنوان شعر دیکتاتوری مطلق کلمه است در خبرگزاری ایسنا منتشر شده است.

 
 

"اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" رونمایی می‌شود

 

 

 

یک‌شنبه(22 دی)، نخستین مجموعه شعر مریم منصوری با حضور محمدرضا اصلانی و فرزان سجودی رونمایی می‌شود.

به گزارش ایلنا،"اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" نام این مجموعه شعر سپید است که چندی پیش از سوی انتشارات باران میشان به بازار کتاب عرضه شد.

این دفتر که شعرهای منصوری از 87 تا 91 را شامل می‌شود و در سه بخش منتشر شده است؛ "اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند سیاه" که بیشتر شامل اشعار عاشقانه است. بخش دوم با عنوان " زنی در اندام این درخت مرده است" به گفته‌ی شاعر، شعرهایی را در بر می‌گیرد که سهم بیشتری از تاریکی دارند و بخش سوم که " و دیگران..." نامیده شده، شامل تنها شعرهای این مجموعه می‌شود که نام دارند. به جز این چند شعر، شعرهای این مجموعه، نامی بر پیشانی ندارند.

مراسم رونمایی مجموعه شعر "اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" در تاریخ مذکور، در موسسه بهاران به نشانی خیابان ولیعصر، بعد از زرتشت، روبه روی پمپ بنزین، کوچه نوربخش، شماره 21 از ساعت 5 تا 7 عصر برگزار می‌شود.

اجرای این مراسم را ریحان ریحانی برعهده دارد.

 

خبر این مراسم را در ایسنا و مهر هم بخوانید.

 

 

اسب هایی که در پیشانی شاعر می دوند

 

الهه خسروی یگانه

مجموعه شعر «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» نخستین مجموعه شعر روزنامه‌نگاری است که پیش از این نیز یک مجموعه داستان از او منتشر شده بود.

اهالی مطبوعات مریم منصوری با گزارش و گفت و گوهایش در حوزه فرهنگ و هنر به خصوص تئاتر و ادبیات می‌شناسند. پیش از این مجموعه داستان «دو کام حبس» او از سوی نشر چشمه منتشر شده‌است و حالا چندی است که مجموعه شعر «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» به بازار کتاب آمده است.

انتشار مجموعه شعر آن هم در این آشفته بازار کتاب جرات بالایی می‌خواهد. به خصوص آن که شعرهایت باید آنقدر خوب باشند که ناشر را قانع کند، اقدام به چاپ کتابت کند و نخستین مجموعه شعر منصوری ظاهرا این خصوصیت را دارد.

در شعرهای او با فضای متفاوتی روبرو هستیم. کارکرد زبان و استفاده‌ای که او از کلمات می‌کند، به چشم خواننده‌ای که این روزها ذهن و چشم‌هایش در فضای مجازی پر از شعر و متن‌های ادبی است تازه می‌نماید و این اتفاقی است که باعث می‌شود به خواندن شعرها راغب شوی.

او بدون بازی‌های بیهوده زبانی، بدون ادا درآوردن‌های مرسوم شعر دهه هفتاد، چیزی را می‌گوید که تعبیرش با خود مخاطب است: «ما در «رفتن» خیس خورده‌ایم/ و موج‌ها/ به این حادثه اعتبار می‌دهند/ و من در هر سطر/ پدری می‌سازم/ که ریسه ماهیان مرده را/ ناشیانه در شهر می‌کشد...»

مجموعه شعر مریم منصوری

دایره واژگان منصوری در این شعرها دایره وسیعی است با این حال او کلمات را با معنای همیشگی خود به کار نمی‌برد. او در پی ساختن تصویرهای کابوس‌واری است که فضای شعرش را در مرز رویا و واقعیت سرگردان می‌کند. نوع نگاه او در این شعرها، نگاه شاعری است که خصوصیتش فقط در شاعرانه دیدن جهان نیست؛«بوی کند خون/ حوله‌های خیس/ تو میان یخ‌ها خوابیده‌ای/ و انگشتانت/ هنوز در تردید»

فضای امروزی شعر او توان برقرار کردن ارتباط با مخاطب را دارد. خاصه آنجا که مثلا از ابزارهای تکنولوژیک هر روزه مثل پیامک تعبیری شاعرانه می‌دهد بی‌آنکه بخواهد آن را در قالبی مصنوعی و تصنعی بپیچاند: «این پیام‌های کوتاه/ دست‌های نوازش من است»... بدین ترتیب حضور انسان شهری در شعرهای منصوری حضوری چشمگیر است. حضوری که گرچه پیوند عمیقی با طبیعت دارد ولی در عین‌حال، در پی خلق فضاهای تازه در چارچوب خاکستری چشم‌انداز هر روزه‌اش است.

«تو»ی شعرهای منصوری، کسی که این شعرها شاید خطاب به او سروده می‌شوند «تو»ی ایده‌آل و اساطیری نیست. «تو»یی است از جنس من و ما، با عادات و آداب و رفتارهای همیشگی با این حال اینجا شاعر است که به او وجهی دیگرگونه می‌بخشد و او را برای ما خاص می‌کند: «می‌شد صدای قدم‌هایت/ در راهرو/ انقلابی به پا کند...»

نخستین مجموعه شعرش مریم منصوری دریچه‌ای است که از پشت آن می‌توانی به دنیای او نگاه کنی. دنیایی بی‌رحم که دست شاعر را پس می‌زند و با این حال، از پذیرفتن تاثیر او ناگزیر است.

«زنی/در ظهر صیرالدوله باد می‌کند/ زنی با لاشه‌های پاییز/ زنی روی زمین/ و ابر/ معلوم نیست باران ببارد/ ــ این تمام فهم من از آسمان بی‌اعتناست ــ/ و پسرها/ تمام کتاب ها را زیر و رو می‌کنند/ به دنبال تو!/ همینگوی عزیز! تفنگ لعنتی‌ات را/ کجا گم و گور کرده‌ای؟»

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

این مطلب در خبرآنلاین  منتشر شده است.

"اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" به بازار رسید

«اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» نام نخستین مجموعه شعر مریم منصوری است که به تازگی منتشر شده است.
اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند، «زنی در اندام این درخت مرده است» و «و دیگران» نام بخش‌های این مجموعه شعر و سفر همیشه، آتش که در، ماهیان مرده در، بوی کند خون، پیچیده‌ای به تاریک، با خطوط پیر، پشت دری کهنه، عادی‌ترین لباس و... بخشی از اسامی این مجموعه شعر 81 صفحه‌ای هستند. این شاعر با بیان اینکه در حال حاضر رخداد شاعرانه برای او از طریق زبان ساده بیشتر منتقل می‌شود، گفت: برخی شاعران چنان پیچیده می‌نویسند که زبانشان از بیان اتفاق‌های ساده قاصر است. منصوری درباره مجموعه شعرش گفت: این مجموعه ابتدا دی‌ماه 90 از طرف نشر چشمه برای انتشار پذیرفته شد. در آن زمان شامل سروده‌های سال‌های 87 تا 90 من بود؛ اما بعد از آن نشر چشمه دچار مشکل شد و مجموعه شعر من تا زمستان سال پیش بلاتکلیف بود، تا اینکه قرار شد نشر باران میشان آن را منتشر کند و با توجه به اینکه من در سال‌های گذشته شعرهای تازه‌ای هم داشتم، ترجیح دادم این شعرهای تازه را به مجموعه اضافه و تعدادی از شعرهای قبلی را از آن کم کنم. در نتیجه کتاب حاضر شامل سروده‌های سال‌های 87 تا 91 من منتشر شد. او افزود: زبان این شعرها اغلب زبانی ساده است؛ به این دلیل که من اتفاق شاعرانه را در حوزه دیگری جست‌وجو می‌کنم. اتفاق شاعرانه می‌تواند در حوزه زبان هم رخ دهد؛ اما برای من در این مجموعه شعر در حوزه دیگری اتفاق می‌افتد. هرچند امکان دارد در مجموعه‌های بعدی مریم منصوری به نحو دیگری به شعر برسد؛ اما در حال حاضر برای من رخداد شاعرانه مهم است و این رخداد از طریق زبان ساده بیشتر منتقل می‌شود. «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» با 81‌صفحه، شمارگان 1000 نسخه و قیمت 5000 تومان از سوی انتشارات باران میشان منتشر شده است. مریم منصوری پیش‌تر مجموعه داستان «دو کام حبس» را منتشر کرده است.
 
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
این خبر در روزنامه دنیای اقتصاد منتشر شده است.

"اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" منتشر شد

ایلنا: "اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" نام نخستین مجموعه شعر مریم منصوری است که چندی قبل از سوی نشر باران میشان به بازار آمده‌است.

"اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند"، "زنی در اندام این درخت مرده است" و "و دیگران" نام بخش‌های این مجموعه شعر و سفر همیشه، آتش که در، ماهیان مرده در، بوی کند خون، پیچیده‌ای به تاریک، با خطوط پیر، پشت دری کهنه، عادی‌ترین لباس و... بخشی از اسامی این مجموعه شعر 81 صفحه‌ای هستند

این مجموعه شعر که در 1000 نسخه و با قیمت پشت جلد5000 هزار تومان به بازار آمده، بعد از مجموعه داستان "دو کام حبس" دومین کتابی‌ست که از این شاعر و نویسنده منتشر شده.

یکی از شعرهای این کتاب عبارت است از:

 

اسبی میان پله‌ها خفته‌ست

اسبی که اتفاق‌های پشت در را حرام می‌کند

اسبی مست

آفتاب و پولک‌های سلیس سپیدار

اسبی که شایعه‌ی باد را به گوش نمی‌گیرد

رازی

که برای تمام درختان

بدیهی است

و خانه

از صبح و باران

گیج می‌شود

 

شعر برای من حادثه است/ قدردان ناشرانی باشیم که از انتشار شعر حمایت می‌کنند


مریم منصوری با اشاره به انتشار دفتر شعر تازه‌اش با عنوان «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» گفت: نکته‌ای که نباید از آن غافل شد، حمایت و تشکر از ناشرانی است که در وضعیت فعلی بازار نشر، از شاعران جوان حمایت کرده و روی دفتر شعرهای آن‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنند.

مریم منصوری شاعر و نویسنده در گفتگو با خبرنگار  مهر، با اشاره به انتشار تازه‌ترین دفتر شعرش با عنوان «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» گفت: برای من عموما سوژه‌هایی، قالب شعر پیدا می‌کند که نمی‌توانم آنها را به صوت داستانی بنویسیم. بر همین اساس می‌گویم که رویکرد من به شعر با رویکردم به داستان بسیار متفاوت است.

وی افزود: در داستان با فضایی تفسیری مواجهیم؛ تفسیر به معنای عقلانی کلمه. می‌دانم که در رویکرد تفسیری هم ما حس آمیزی می‌کنیم و عواطف نویسنده و رویکرد نثر را مد نظر قرار می‌دهیم و می‌کوشیم جهانی را خلق کنیم که مخاطب را بگیرد و البته آن را در فضای داستان می‌چرخانیم تا مخاطب را به جایی که می‌خواهیم برسانیم، اما شعر یک حادثه است. برای من که لااقل اینگونه است. این حادثه برای من ارتباط مستقیمی با جنون دارد.

منصوری ادامه داد: من برای شعر پلات ندارم. هیچ‌وقت انتخاب نمی‌کنم که چه موقع شعر بگویم. این خود شعر است که به سراغ من می‌آید. می‌دانم که برخی مثل مایاکوفسکی شعر را کاری کارگری می‌دانند اما من به این واقعیت به شدت معتقدم که ما می‌توانیم خودمان را برای شعر آماده کنیم تا اگر شعر به سراغمان آمد، بتوانیم جرقه‌هایش را بگیریم و تبدیل به یک اثر ماندگارش کنیم. رویکرد من به شعر، فارغ از مضمون آن، یک رویکرد عاشقانه است که به آن اشار کردم.

این شاعر افزود: آن آمادگی که من در شعر نوشتن دارم، هیچ ربطی به لحظه خلق شعر ندارد. چیزهایی در زندگی آدم هست که او آماده شعر گفتن می‌کند. مثلا علاقه وافر به شعر خواندن، دیدن آثار سینمایی خاص مثل آثار تارکوفسکی، رفتن به نمایشگاه‌های نقاشی و حتی گوش کردن به موسیقی، چیزهایی است که زندگی روزمره یک شاعر را تشکیل می‌دهد. اما لحظه سرایش شعر  به این‌ها ربطی ندارد. آن لحظه حسی دارد که گلویت را می‌فشارد و توی شاعر چاره‌ای جز نوشتن شعر نداری.

وی ادامه داد: این دفتر شعر ابتدا قرار بود توسط نشر چشمه منتشر شود و پس از مشکلات پیش آمده برای این ناشر، در نهایت نشر باران میشان بود که زمستان پارسال با من برای انتشار این مجموعه به توافق رسید. البته من از دوستان این نشر خواستم که شعرهای تازه‌تری هم در این مجموعه قرار بگیرد و در نهایت شعرهای من تا اواخر پاییز 91 در کتاب قرار گرفت.

منصوری تصریح کرد: شعرهای این کتاب از الانِ من زیاد دور نیست. هر کدام از این شعرها برای خودش حادثه‌ای دارد و فکر می‌کنم اگر دوباره در همان موقعیت سرایش این اشعار قرار بگیرم، با همان چیدمان ظاهری و فکری، دوباره همین اشعار را خواهم سرود.

این شاعر و نویسنده در پایان گفت: به نظرم نکته‌ای که نباید از آن غافل شد، حمایت و تشکر از ناشرانی است که در وضعیت فعلی بازار نشر از شاعران جوان حمایت کرده و روی دفتر شعرهای آن‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنند. امروز کم نیستند ناشرانی که اول کار شاعر را کارشناسی کرده و بعد برای انتشار از او طلب پول می‌کنند. در این وضعیت ناشری که برای انتشار یک اثر هنری شاعرانه، سرمایه‌گذاری می‌کند و اجازه می‌دهد او به کارش ادامه دهد قابل تقدیر است. نشر چشمه سابق بر این،  چنین کاری را به طور جدی دنبال می‌کرد و قبل از چشمه هم ناشرانی مثل مروارید و نیلوفر این کار را کردند. این ناشران که از شعر مستقل حمایت کردند، همیشه قابل سایش و تقدیر خواهند ماند.

یادآوری می‌‌شود مجموعه شعر «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» را نشر باران میشان در 81 صفحه و با قیمت 5 هزار تومان منتشر کرده است.


--------------------------------------------------------------------------------------------------

این خبر را به این آدرس ؛ http://www.mehrnews.com/detail/News/2163053 در خبرگزاری مهر ببینید.


وقتی زبان پیچیده‌ از بیان اتفاق‌های ساده قاصر است

 

 

«اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» نام نخستین مجموعه شعر مریم منصوری است که به تازگی منتشر شده است.

این شاعر با بیان این‌که در حال حاضر رخداد شاعرانه برای او از طریق زبان ساده بیش‌تر منتقل می‌شود، می‌گوید، برخی شاعران چنان پیچیده می‌نویسند که زبان‌شان از بیان اتفاق‌های ساده قاصر است.

منصوری درباره مجموعه شعرش به خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا، گفت: این مجموعه ابتدا دی‌ماه 90 از طرف نشر چشمه برای انتشار پذیرفته شد. در آن زمان شامل سروده‌های سال‌های 87 تا 90 من بود، اما بعد از آن نشر چشمه دچار مشکل شد و مجموعه شعر من تا زمستان سال پیش بلاتکلیف بود، تا این‌که قرار شد نشر باران میشان آن را منتشر کند و با توجه به این‌که من در سال‌های گذشته شعرهای تازه‌ای هم داشتم، ترجیح دادم این شعرهای تازه را به مجموعه اضافه و تعدادی از شعرهای قبلی را از آن کم کنم. در نتیجه کتاب حاضر شامل سروده‌های سال‌های 87 تا 91 من منتشر شد.

او افزود: زبان این شعرها اغلب زبانی ساده است؛ به این دلیل که من اتفاق شاعرانه را در حوزه دیگری جست‌وجو می‌کنم. اتفاق شاعرانه می‌تواند در حوزه زبان هم رخ دهد، اما برای من در این مجموعه شعر در حوزه دیگری اتفاق می‌افتد. هرچند امکان دارد در مجموعه‌های بعدی مریم منصوری به نحو دیگری به شعر برسد، اما در حال حاضر برای من رخداد شاعرانه مهم است و این رخداد از طریق زبان ساده بیش‌تر منتقل می‌شود.

منصوری ادامه داد: گاهی دوستان چنان پیچیده می‌نویسند که زبان‌شان از بیان اتفاق‌های ساده سال 92 قاصر است. زبان شعرهای من می‌تواند از یک بدرقه دوستانه در فرودگاه،‌ یک اتفاق عاشقانه‌، اتاق آی سی یو‌ و... حکایت کند. به نظر من قابلیت‌های این زبان بسیار بیش‌تر است، هرچند زبان قابلیتی دارد که می‌تواند از طریق بافتِ خود، احساسات و اعصاب کلمه را منتقل کند.

او همچنین درباره بخش‌های مختلف مجموعه شعرش، اظهار کرد: این کتاب به سه قسمت تقسیم می‌شود. شعرهای این مجموعه معمولا نام ندارند، اما قسمت سوم کتاب با عنوان «و دیگران...»، شامل شعرهایی است که نام دارند و اسم‌شان جزوی از ساختار کلی شعر محسوب می‌شود؛ به همین دلیل من تصمیم گرفتم آن‌ها را از سایر شعرها جدا کنم.

این شاعر افزود: قسمت اول این کتاب نیز با عنوان «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند سیاه» شامل شعرهای عاشقانه است. اغلب این شعرها یک مخاطب فرضی دارند که شعر در گفت‌وگو با او نوشته شده است. قسمت سوم نیز با عنوان «زنی در اندام این درخت مرده است» شامل شعرهایی است که بیش‌تر اشارات اجتماعی دارند و سهم بیش‌تری از تاریکی دارند. فضای این شعرها اندوه بیش‌تری را با خود حمل می‌کند.

منصوری سپس درباره تقسیم‌بندی زبان شعر به زبان زنانه و زبان مردانه، گفت: مردهایی که شعر می‌نویسند، ظرافت‌های اندوه و شادی را درک می‌کنند؛ به همین دلیل ما نمی‌توانیم در حوزه شعر چندان تقسیم‌بندی زنانه‌، مردانه داشته باشیم؛ چون مردی که شعر می‌نویسد، احتمالا اسلوب‌های کهن فرهنگی را درباره مردان نمی‌پسندد.

او ادامه داد: شعر بیماری‌ای است که وقتی کسی دچار آن می‌شود، عصیان‌گرتر‌ می‌شود. البته منظور من از عصیان‌گری، عصیان انقلابی و اجتماعی نیست، این عصیان می‌تواند در زندگی شخصیِ شاعر باشد که بر زبان شعری او هم اثر می‌گذارد؛ به همین دلیل زبان شعری شاعرانی مثل سیدعلی صالحی، احمدرضا احمدی‌ یا شمس لنگرودی در عاشقانه‌هایش، نمی‌تواند به زبان زنانه و ‌مردانه تفکیک شود. هرچند شاعری را هم مانند احمد شاملو داریم که زبانش صلابت مردانه خاص خود را دارد و شعرهای عاشقانه زیبایی سروده است، اما چون اصولا شعر بیش‌تر با اندوه‌، عواطف و احساسات سر و کار دارد، من در حوزه شعر چندان تقسیم‌بندی زبان مردانه و زنانه را نمی‌پسندم.

او درباره مجموعه شعر «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند»، افزود: شعرهای این مجموعه ارتباط بی‌واسطه‌ای با زندگی فردی من دارند، اما دغدغه من لزوما اندوه‌هایی نبوده که بار تفکیک‌شده جنسیتی دارند. شاید در شعرهایم چشم‌انداز زنانه داشته‌ام، اما این شعرها صرفا به مشکلات من به عنوان یک زن نمی‌پردازند، بلکه به مشکلات من به عنوان یک انسان مربوط هستند که به موقعیتی بزرگ‌تر از چهاردیواری خانه و یا روابط شخصی مربوط است.

منصوری در پایان با اشاره به وضعیت نامطلوب انتشار شعر، گفت: من از همه ناشرانی که در وضعیت کنونی اقتصادی با همه بحران‌هایی که وجود دارد، برای شعر هزینه و از آن حمایت می‌کنند، تشکر می‌کنم. این ناشران با انتشار آثار شاعران بخصوص شاعران جوان، یک فضای فرهنگی ایجاد می‌کنند که در فضای کنونی جای تقدیر دارد. در حال حاضر باب شده که کسی شعر را نمی‌خرد و شاعر باید با پول خودش شعر را چاپ کند. کار ناشرانی که در این فضا از شاعران حمایت می‌کنند، جای تقدیر دارد و باعث می‌شود این شاعران به فعالیت ادبی و فرهنگی خود ادامه دهند. امیدوارم این حمایت‌ها از سوی مسؤولان نیز دیده شوند؛ چراکه مسؤولان فرهنگی شاید از سینما و هنرهای دیگر حمایت کنند، اما از شعر مستقل حمایت نمی‌کنند.

«اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» با 81 صفحه، شمارگان 1000 نسخه و قیمت 5000 تومان از سوی انتشارات باران میشان منتشر شده است.

مریم منصوری پیش‌تر مجموعه داستان «دو کام حبس» را منتشر کرده است.

 

"اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" منتشر شد

 

"اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" نام مجموعه شعری از من است که به تازگی با همت  نشر باران میشان منتشر شده است. البته فعلا در فروشگاه چشمه و فکر می‌کنم با یک فاصله دو هفته‌ای در سایر کتاب‌فروشی‌ها هم پخش می‌شود.

سطرهای پشت جلد هم چنین است؛

اسبی میان پله‌ها خفته‌است

اسبی که اتفاق‌های پشت در را حرام می‌کند

اسبی مست

آفتاب و پولک‌های سلیس سپیدار

اسبی که شایعه‌ی باد را به گوش نمی‌گیرد

رازی

که برای تمام درختان

            بدیهی‌ست

و خانه

از صبح و باران

          گیج می‌شود....

بالاخره "اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند"...

 

بعضی چیزها، بعضی کارها آن‌قدر طول می‌کشد تا اتفاق بیفتد و تو آن‌قدر منتظری که وقتی اتفاق می‌افتد دیگر واکنش خاصی نشان نمی دهی. فقط نفس راحتی می‌کشی که بالاخره انجام شد...

یکی از این کارها گذشتن مجموعه شعر اول من از سد ارشاد و مجوز و .... بود که در آخرین روزهای شلوغ و ملتهب دولت قبلی و قول‌های وزیر ارشاد و دلهره‌های ما که "وای! یعنی چی می‌شه؟!"... "وای! کارم موند برای چند ماه دیگه!...." بالاخره انجام شد!

داستان دراز " اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند" به دی ماه سال ۱۳۹۰ بر می‌گردد که توسط نشر چشمه پذیرفته شد. کار در مرحله حروف‌چینی بود که نشر چشمه دچار آن مشکلات عجیب شد. اواخر سال پیش، توسط نشر "باران میشان" به ارشاد فرستاده شد و حالا با حذف یک شعر مجوز گرفته!

البته ارشاد دستور حذف یک پاراگراف را داده بود که با حذف آن پاراگراف شعر از دست می‌رفت و تصمیم گرفتم کل شعر حذف شود و.... بالاخره این مجموعه از سد ارشاد عبور کرد.

شعر حذفی را یک بار دیگر اینجا منتشر می‌کنم. شعری که باید فعلا باش خداحافظی کنم؛

 

آن قدر بر طبل‌ها کوبیدند

که سکوت

سرنوشت‌مان شد

و پرندگان

       بی‌تاب پرواز

از صفحه‌ی دوربینم پر می‌کشند

 

عزیز‌ترینم

به هیچ زبانی با من حرف نزن!

دیش‌های ماهواره را بگردان

ضبط صوت کهنه‌ی پدر بزرگ را روشن کن

بگذار سوره الشعرا بوزد بر این بستر

و انگشت‌هایم ذکر بگویند

بر تمام تنت

 سرزمین من!

 

ما مرده‌ایم

سال‌هاست

و پرندگان

به غروب پر کشیده‌اند

 

دیگر قرار نیست پیامبری بیاید

انبان آسمان

            از ریشه کلمات

                           تهی‌ست

و دروغ

در ظلمات زبان

               شعله می‌کشد

 

--------------------------------------------------------------------- .

خبر انتشار کتاب را  در خبرگزاری مهر بخوانید.

 

اسب ها در پیشانی ات می دوند

مریم منصوری از انتشار نخستین مجموعه شعر خود با عنوان «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» در  سال آینده خبر داد.

مریم منصوری در گفتگو با مهر با اشاره به انتشار نخستین مجموعه شعر خود با عنوان «اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند» گفت: 35 قطعه از شعرهایم در قالب شعر سپید، سال آینده از سوی نشر چشمه منتشر خواهد شد.

وی در ادامه با اشاره به اینکه این مجموعه در سه بخش در دست انتشار قرار گرفته است، گفت: در بخش نخست اشعار عاشقانه قرار گرفته که با عنوان کلی «اسب‌های در پیشانی‌ات می‌دوند سیاه» نامگذاری شده است. بخش دوم نیز شامل شعرهایی با تم اجتماعی است که با عنوان «زنی در اندام این درخت مرده است»  در کتاب آمده و بخش سوم  شامل  دو شعر با نام‌های «آی سی یو» و «تیتراژ نهایی» است.

منصوری در ادامه افزود: این شعرها گزیده‌ای از  کارهای من در فاصله سال‌های 86 تا 90 است که همگی در قالب  سپید سروده شده‌اند.

وی تاکید کرد: می‌توان گفت روح کلی این اشعار نگاه زنانه نسبت به هستی است که محدودبه روابط میان انسان‌ها نمی‌شود و اغلب آنها نیز دارای یک مخاطب فرضی است که گویی شعر با او به مکالمه می‌پردازد.

منصوری سال گذشته نیز نخستین مجموعه داستان خود را با عنوان «دو کام حبس» از سوی همین ناشر منتشر کرده بود.